کورش اسدی در «گنبد کبود» داستانهایی بسیار معمولی نوشته در جهانهایی بسیار غریب و فضاهایی بکر. یا دست کم آن داستانهایی که در ذهن من ماند چنین بود. داستان اول، گوشهی غراب، شاید نزدیکترین چیز به آنچه اغلب داستان نامیده میشود بود. گفتگویی ساده میان زنی و مردی در کافهای، که با شگفتی و ضربه پایانی تمام میشود و البته مثل همه داستانها فضاسازی و حسآفرینی قدرتمندی دارد.
داستان دوم، گنبد کبود، عاشقانهای ایرانی است در جهانی همچون آلیس در سرزمین عجایب. خط داستانی ساختارمندی ندارد اما گرهی عاشقانه و ترسناک دارد که در جهان افسانهای ذهن ایرانی پیش میرود تا سرانجام گشوده شود.
داستان «پیاده» شاید نمونه خصلتنمای داستانهای این مجموعه باشد. مردی از پیالهفروشی بیرون میزند و تا پارک انتهای خیابان میرود. رازهای بسیاری در گذشته این مرد و دیگر آدمیان این داستان هست اما از آنها رازآمیزتر خود خیابان و جهانی است که داستان در آن میگذرد.
در داستان «برج»، پسری به دوستش میگوید پدر گمشدهاش را، یا نشانی از او را، بازیافته و با دوستش به دنبال آن نشان میروند و بار دیگر این خط داستانی ساده در جهانی فراواقع و شگفت و البته پایانی گریزنده و استعلایی.
داستان «خیابان کهنه» درواقع چیدمانی کوتاه است از چندین قاب تصویری خیالانگیز و زیباست از جهانی آرام و سرشار از حضور و وجود. همچون فیلمی بسیار کوتاه از چند نمای آرام از خیابان و درخت و آب.
«شهرزاد» روایت کند و بلندی از زبان یک کودک است و به پایانی میرسد که اگرچه شاید جنبهای داستانی هم به داستان بخشیده باشد اما بیاندازه ساختارزدوده، بطئی و ملالآور و کمجان و ولنگار است. گویی نویسنده صرفاً خواسته توان بالایش در روایت از زبان یک کودک را مثلاً به رخ بکشد یا…
«فرشته نیستم آدمم» داستان ساعاتی کوتاه از یک آدم کاملاً معمولی دیگر است با وقایعی بسیار معمولتر که بر او میگذرد و برای ما روایت میشود اما همین وقایع با توانایی بالای فضاپردازی و جهانآفرینی نویسنده، حس حضور و سیلان را در خواننده بیدار میکند و خواننده در انتها میاندیشد که گویا به راستی داستانی خوانده است اگرچه صرفاً چند موتیف ساده، اما بسیار خوب به نگارش درآمده، پشت هم چیده شده است.
«وادی وهم» دقیقاً همان است که از نامش میتوان یافت. قصه آدمی که بر جدولهای کنار پیادهرو راه میرود و نباید/نمیخواهد از جدول پایین بیاید و در راه با (مثلا)موانعی رویارو میشود. اما پیرامون همین خط داستانی تُنُک، جهانی آنچنان زنده، رازآمیز و سرشار از خیالهای وهمناک آفریده میشود که داستان را به یادماندنی میکند و به هزار زخم سرکوب شده و وهمناک درون آدمی پنجه میکشد.
از همین روست که شاید اتفاقاً نام متناسب و خصلتنمای کتاب را نه از داستان «گنبد کبود» که متفاوتترین داستان در این مجموعه است، بلکه از همین «وادی وهم» باید جست که کتاب با آن پایان میگیرد.
بیگمان خواندن این مجموعه علاقمندم کرد از کورش اسدی بیشتر بخوانم و چه حیف که با مرگ خودخواستهاش از نوشتههای خلاقانه و جهانهای خیالی متنوع دیگری که ذهنش میتوانست هدیهمان دهد محروم شدیم.