مارین (که راوی غایب متن یا پیتر هانتکه او را تنها «زن» میخواند) به همسرش برونو که از سفر بازگشته میگوید بهم الهام شده که یک روز مرا رها میکنی و میروی. حالا برایت شگفتانهای دارم! و وای به حالت وقتی که آن را بگویم… و سپس به او میگوید که باید برود! او و بچه را بگذارد و برود.
باقی داستان شرح تنهایی خودخواستهی زن است از ترس تنهایی ناگزیر. زندگیای که البته در آن فرزندش هست، خاطرخواهانی هستند، دوستانی هستند و شهر و تپهها و جنگل هم هست. اما با وجود همهی اینها زن (یا آدمی به معنای اعمش) تنهاست. وانهاده است.
داستان بلند کوتاه «زن چپ دست» داستان تنهایی وجودی انسانی است که از ترس تنهایی ناگزیر، تنهایی خودخواسته را برگزیده است همچون کسی که از ترس مرگ ناگزیر به پیشواز آن برود.
فضای داستان در شهرکی سرد و برفی میگذرد که همیشه خلوت است و اگرچه در همسایگی تپهها و جنگل برفی است اما گویی در آن محو و ادغام شده است. ناکجایی سرد که در گفتگویی میان دو شخصیت داستان بازنمایی شده است:
– الان چه ماهی هستیم؟
– فوریه
– در کدام قاره زندگی میکنیم؟
نویسنده چندان در بند قالبهای رایج نوشتن و ضوابط آن نیست اما داستان نثری فرودناک دارد و البته تصویرساز. مترجم (فرخ معینی) به خوبی توانسته ویژگیهای این نثر را به فارسی نیز برگرداند اگرچه برایم روشن نیست که با وجود نام ویراستار در شناسنامه کتاب چرا و چگونه کتاب پر از ایرادهای ویرایشی ناخوشایند است.
به هر رو کتاب در ایجاد حس اقامت در جهان داستان برای خواننده بسیار موفق است. از همین رو خواندنش همچون سفری کوتاه، آرام و شاید خوش، برای علاقمندان نفس کشیدن در هوایی متفاوت حتما جذاب خواهد بود…