باغ ایرانی، سروها در دو ردیف، تلالو آب. از میان سروها قدم می زنم. تصویر بانو آن سوی آب می رقصد. برقابرق نور، شادمانه ترش می کند. در حجره های دو سوی باغ تصویر یارانی به ذهنم می آید که دست هم را می فشرند، لبخند می زنند و شادخواری می کنند. نور چراغ های دو سوی باغ و تصویر ایوان در آب می لرزند. از پله ها بالا می روم، به ستون ها دست می کشم و داخل می روم. به قفسه کتاب ها نگاه می کنم و آرام می شوم. نام های آشنا بر عطف کتاب ها را با چهره های آشنا در هم می آمیزم. تندرستم، شاد و آزاد، سرشار از نیرو و معنا، نوشته ای دیگر بر کاعذی دیگر می آورم. سرم را بلند می کنم، بانو لبخند می زند. پیمانی راست میان ماست.
خیلی حال و هوا داره سیر نمیشم از خوندنش