هر صبح بیدار میشوم، به آنچه میان ما رفته و به دیروز و فردا مینگرم، کسی اشکهای مرا نمیبیند، پاهایم در زمین بند است و توان رفتن ندارم: من برای تو میمیرم I wake up every morning looking back to what has happened between us, to yesterday and tomorrowAnd there’s no one here, to hear my tears falling,I am stuck ...
متن کامل » خانه > آرشیو نویسنده: مسعود بُربُر (برگه 18)