رمان کوتاه همزاد دومین اثر داستایفسکی، که بلافاصله پس از بیچارگان منتشر شد، نمونهای کامل (اگرچه نه چندان موفق) از توجه رمان مدرن است به شخصیت و درونیات او به جای ماجراهای بیرونی و جذابیتهای داستانی. اثری که اگرچه پیشنمونهی بسیاری از ویژگیهای آثار بعدی و قابل توجه داستایفسکی را (همچون دروننگریهای طولانی و عمیق، نگاه روانشناسانه به شخصیت، همراه شدن با شخصیت بر سر بزنگاههای داستانی ) در خود دارد اما البته از اطناب رنج میبرد. اگرچه حجم رمان نسبت به آثار زمانهی خود و نسبت به اغلب آثار داستایفسکی کوتاه است اما حجم متن/روایت نسبت به وقایع بسیار بالاست و سرشار است از تکرار مدام (چه در سطح زبان و چه ساختار) که تعمدا اثر را به ابهام بیشتر سوق میدهد.
در همزاد با شخصیتی به نام گالیادکین (کارمندی اداری در پترزبورگ سده نوزدهم) همراه میشویم و با خودخوریها و خوددرگیریهای مدامش (Overthinking) که با جملاتی مبهم و نصفه و نیمه، تمام ذهن او (و متن کتاب) را اشغال کردهاند و لحظه به لحظه مبهمتر، بیدلیلتر، بیمعناتر و پارانوییدتر میشود اگرچه بهانههایی از جنس عشق، تعهد کاری، نگرانی در بد فهمیده شدن، تلاش برای ارائه تصویر مناسب از خود و … نیز برایش دست و پا شده باشد. شخصیتی که حتی خودش هم معنا و دلیل رفتارها و گفتههایش را نمیداند و به محض آن که حرفی میزند یا کاری میکند پشیمان میشود و روزبهروز در درگیریهای ذهنی و توهماتش اسیرتر و غرقتر میشود. گو آنکه جملات بریده بریدهاش هم تصویر مردی را به ذهن میآورد که غرق شده و گاه به سطح آب میآید.
نابوکوف (که داستایفسکی را دوست نداشت) همزاد را بهترین اثر داستایفسکی میداند که خود «تقلیدی بدیهی و بیشرمانه از دماغ گوگول» است. همزاد روند نابودی و غرق شدن مردی در منجلاب بوروکراسی را به تصویر میکشد که البته مضمون بسیاری از آثار مهم آغازین ادبیات مدرن (همچون بارتلبی محرر) است. اثری که صدالبته اگر کافکای آن زمان سیزده ساله آن را مینوشت قطعا شاهکاری دیگر به دنیای ادبیات افزوده میشد، با جذابیت داستانی و فضایی زنده از هراس و وهم و وحشت که خواننده را در کابوس گالیادکین همراه میکرد. اما همزاد در بهترین حالت (اگر خواننده کتاب را در میانه یا همان اوایل کنار نگذاشته باشد) پوزخندی دلسوزانه را بر لب خواننده مینشاند که «چنین… و چنان…»