خانه > آرشیو نویسنده: مسعود بُربُر (برگه 103)

آرشیو نویسنده: مسعود بُربُر

بت

If I could only stand and stare in the mirror would I see One fallen hero with a face like me And if I scream, could anybody hear me If I smash the silence, you’ll see what fame has done to meKiss away the pain and leave me lonely I’ll never know if love’s a lie Ooh – being crazy ...

متن کامل »

کباب ساکت

بنزین روی تن خوشبو نمی شود. نفت که اصلاً. سرخی ی گرد خورشید تازه در زمین فروریخته و دشت خالی، دشت خالی ی خالی، آرام تاریک می شود. تنها درخت وسط دشت، روی تپه ی کوتاه، آخرین شعله هاش را در باد گم می کند و صدای جلز و ولز می دهد. بوی گوشت کباب شده می آید.

متن کامل »

و…تلفیق

کلاغ های بیداری جیغ می زدند، و خواب مردد بود. مرد با پالتوی پشمی صبح را کنار گورستان قدم می زد. درخت های تبریزی خش خش وار، آسمان را جارو می کردند، و برگ ها فرو می ریخت. باد سرد از پنجره ی نیمه باز بر صورت م، و بر صورت آن عابر که کلاه و پالتوی پشمی داشت می ...

متن کامل »

از تو تو را

اسب ش را هی می کند. صدای سم ضربه ها ریتم می گیرد. خاک بلند می شود. عاشقان بخشوده می شوند… هر کس ز در تو حاجتی می خواهد/ من آمده ام از تو تو را می خواهم

متن کامل »

زنگ ها

«روی پیانو را گرد گرفته است، و نت‌ها ماه‌هاست که ورق نخورده‌اند.» مدت‌ها بود که در خانه حرفی نگفته بود، و رنگ خانه را ندیده بود. پنجره را که خواست باز کند غیژغیژ فلز زنگ زده بلند شد: «عجب برفی می‌بارد. تمام شب ارتش مارش همیشه پیروزی زد، و در آخر شکست سختی خورد، و باز مارش پیروزی زد. و ...

متن کامل »

اصلن ساده نیست

ساده نیست. اصلن ساده نیست آن کسی که عمری مؤاخذه ت کرده و دروغهای بزرگ و کوچک ت را توجیه ش کرده ای و هزار بار هزار جور کلمات خوارت نام نهاده، و تو معذرت خواسته ای، حالا کشف کنی که خود دروغی بزرگ بوده باشد در اصل و بخواهی به روی خودت نیاوری. پرنیان م با نام جدید ش ...

متن کامل »

نیاز

آسمان ابری ست. آسمان ابری ست. غروب ورم کرده است، فلوت م را بدهید می خواهم داستان جدیدی بنویسم. پرواز پرنده ی مرده باید به صلیب کشیده شود، و این حس جولان دهنده ی بی کار که در ذهن م مثل یک جسد باد کرده به پیش می رود، در زندان خاطرات فراموش شده به خواب مرگ فرو برود. و ...

متن کامل »

من فکر می کنم … فکر نمی کنم. خوابیده م اینجا روی تشکی که تازه امشب ملافه ش کرده م و پتو را کشیده م تا روی کمرم و دمرو نگاه می کنم، نمی کنم. صدای ساز ِ عباس سُر می خورد از زیر ِ در توی اتاق، با هادی که نشسته ند در سرسرای خوابگاه و الان ساعت سه ...

متن کامل »
رفتن به بالا