خانه > نوشتار > کافه نادری، شاید امسال روز تولدم

کافه نادری، شاید امسال روز تولدم

 زیاد هست که باید بنویسم و ننوشته م. تابستان م شروع شده و من تابستانی شده م، وجودی. زیاد هست که کافه نادری دیگر نیامده م، با گارسون های بامزه ش. پیرمردهای لبخند به لب، شیطان، بامزه و خنده دار. انقدر زیاد هست که ننوشته م که شاید ننویسم و حتمن هم که نمی نویسم همه را. سمفونی ی مردگان عباس معروفی را با آن فضاسازی ها و آن سیال ذهن ها و آن پاپاخ ها گم کردم لای پروژه و کار و درس و تازه از سیاست دور مانده م و مطبوعه نگاری. دی شب با اتوبوس رفتم اندیشه. ژل خاکستری ی شب از توی پنجره های اتوبوس می ریخت تو، بدن م را کرخ می کرد و من فکر می کردم هیچ چیز به هیچ چیز نمی ارزد اگر بخواهم الان آن بیرون باشم کنارباغ های دو طرف جاده و باد و تپه های شنی و خاکستری ی شب و بوی سوخته ی چوب و نتوانم. اگر بخواهم آن جا باشم و یک شب تاصبح یا به اندازه ی یک تمدن و تاریخ تا ابدیت بخواهم بمانم و زندگی کنم و یک شب کولی وار تاصبح را هم که بخواهم و نتوانم … کار، نوشتن، خواندن، موزیک، همه هیچ… چراغ های روشن ِ گاهگاهی ی بیرون شبیه حس مسافرت بودند و بوی خنک ِ چوب های سوخته و ماشین هایی که معلوم نبود دارند توی چی کجا می روند و من که وجود داشتم لای باد ِ شیشه ی باز اتوبوس از خواب که بیدار شده بودم که کرخ بودم یا نمی دانم خوابم می برد داشت، که کرخ بودم. آدم چه زنده باشد و بمیرد چه مرده باشد و به زندگی آید دارد از یک چیزی به چیزی می رود رد می شود می گذرد. انگار دارم دست و پای آخری را می زنم تا پا به نمی دانم چی ی دیگری بگذارم که نمیدانم چی ست و”خودم تر” شوم. دوتا خارجی ی خنده دار آمدند این جا نشستند به سرعت و سر پایین انداختند و شروع کردند به روزنامه خواندن. سر پایین. تند تند.
خارجی ها هم این جا می آیند روزنامه می خوانند تازه تهران تایمز
جو این جا را دوست دارم . چه قدر آدم ها خنده دارند. این دو تا را لادن دید و نشان م داد اما این ها را ندیده هم می دانستم. آدم ها خنده دارند. من …
[ یک غروبی اوایل تابستان ۱۳۸۴ در کافه نادری]

عکس از محمود پاکزاد

۵ نظر

  1. دل مان برای این نثر مسعود بُربُر بدجور تنگ شده بود. بنویس استاد. این جا و این جور بنویس

  2. این مسعودخان به حالا چه مربوط! گاهی خیال می کنم از پنجاه سال قبل پرتابش کردن اینجا..گاهی هم درست برعکس

  3. شاید تازه .. گاهی … میبرد داشت … شاید مسعود بربر قدمی می گذارد دارد در تغییر فارسی نگارش

  4. کافه نادری کرج ترافیک انتظار تولد قهوه کتاب حیاط فضا دود و دوستان همیشگی مهمانها و تو تو تو که چه مهمانی از تو عزیزتردر ضیافت همیشگیمان و خوش به حال تابستان و خوش به حال آفتاب با رنگ غروب دهمین روز شهریور و خوش به حال من که چه خوب شد آمدی
    تولدت مبارک

پاسخ بدهید

ایمیلتان منتشر نمیشود

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

رفتن به بالا