راست است که به اندازهی چگونه زیستن، چگونه مردن نیز مهم است؟ برای مردی که یک عمر در دولت، کارمندی نمونه و آیندهدار و آبرومند و برازنده بوده و شایستگی و تعهد را به حد اعلا رسانده و سپس با بازنشتگی به دنیای ولگردان و عیاشان و قماربازان و روسپیان پیوسته و چنان در آن دنیا غرق شده که این جماعت او را «پدر ملت» نامیدهاند، کدام شایستهتر است؟ با لباسی نو، مرتب و برازنده در تابوتی مجلل در عمق دومتری خاک دفن شود، یا همچون دریانوردی کهنهکار از میان جشنی که شب را با روسپیان و دائمالخمران و ولگردان و قورباغهدزدان بر قایقی به صبح میرساند، به میان دریا افکنده شود؟ کدام شایستهتر است؟ و اصلا مرگ و وقایع پس از مرگ (نه در جهان دیگر، بَل وقایعی که در همین جهان نه بر مرده که بر اطرافیان مرده میرود) اگرچه بارها و هر بار شاید ساعتها و روزها از عمرِ اندیشناکی ما را به خود اختصاص داده، اما چه اهمیتی دارد؟ و آیا آدمی را بخت و امکان انتخابی در چگونگی آن هست؟ ضرورتی چه؟ هر گونه زیسته باشی، مگرنه که رذلترین و هرزهترین زندگان هم آن گاه که جان از تنشان بهدر شد و از همان آستانهی تدفین، مردانی محترم و خانوادهدوست و مبادی آداب و آقامنش میشوند؟
بسیاری داستانها (از شناختهشدهترینهایشان شاید مرگ ایوان ایلیچ و صد سال تنهایی) با خبر مرگ کسی آغاز میشود و سپس با بازگشتی به گذشته، وقایع منتهی به ان مرگ را روایت میکند و میکاود. «مرگ و مرگ کینکاس» نیز اگرچه با خبر درگذشت ژواکیم سوارس داکنیا آغاز میشود اما چنین نیست. داستان قرار نیست اینجا تمام شود. این تازه آغاز ماجرا است. ژرژه آمادو در «مرگ و مرگ کینکاس» داستانِ کندِ جنازهای را روایت میکند که بهآرامی و در مراسمی (نسبتاً) سزاوار دراز کشیده تا با مشایعت خانواده تشییع شود اما کجخندی که به لب دارد، گویا انتظارِ نه سوگواریای آرام و اندوهناک و مجلل، که جشنی پایکوبانه و شادخوارانه و سرمستانه را میکِشد. مردهای که میخواهد آنگنه که میپسندد بمیرد.
(مرگ و مرگ کینکاس، ژرژه آمادو، قاسم مؤمنی، نشر خوب، ۷۲ صفحه)