خون. خونی که میغلطد. خونی که نشت میکند. خونی که گم میشود. اما این داستان «خونخورده» نیست. خون، حامل داستان است؛ و خواننده را از خراسان تا بیروت میگرداند.
مهدی یزدانی خرم در «خونخورده» قصه میگوید؛ قصهی پنج برادر سوخته، که هر کدام همهچیز را گذاشتند و به ناکجایی رفتند، به هوای چیزی بزرگتر از همه چیز لابد. اگر رمان، از بزنگاههای برادران سوخته در ناکجا شکل گرفته، پس داستان را چه کسی تعریف میکند؟
جوانی که نشسته بر سر قبرهاشان و فاتحه پولی میخواند؟ یا روح شاعر آزادیخواه معاصر و روح خبیث خالداری از زمانهی صلاحالدین ایوبی که همپرسگی میکنند، اینها همه را به تماشا نشستهاند، و ما را در زمان پیش و پس میبرند؟
نه! اینها اگرچه تماشاچیان داستانند اما راوی آن نیستند، نمیتوانند باشند. داستانی که در گسترهی ایرانزمین بزرگ و در اعماق تاریخ پرسه میزند، لابد باید راوی خدایگونهای هم داشته باشد، که این همه را از بالا بر فراز زمان و مکان ببیند. راویای که اگرچه بارها به بهانههای مختلف شاهد حضورش هستیم اما تنها در صفحات پایانی کتاب است که هویتش فاش میشود.
اینها همه از خونخورده داستانی چندلایه اما نه سختخوان ساخته است. داستانی خوشخوان که گاه با درنگی توصیفی بخت نفس کشیدن در جای و زمانهای دیگر را به مخاطب میدهد و بعد پیش از آن که این درنگ توصیفی ملالآور شود، چنان نفسگیر و ورقبرگردان میشود، که نتوانی زمینش بگذاری.
«خونخورده» ساختاری سنجیده و درست دارد؛ ساختاری پیچیده و تودرتو، بی آن که این پیچیدگی مزاحمتی در روانی داستان و فهم آن برای مخاطب ایجاد کند. با روابطی بینامتنی و فرامتنی، چه با متون کلیدی دیگر و چه با جهان واقعی پیرامون ما، که مزاحمتی هم برای کسی که نه آن متنها را خوانده و نه آن ارجاعات فرامتنی را دریابد ایجاد نمیکند. نویسنده زمینهی داستانش را از همین دنیای واقعی برگزیده و یافتههایش از میان بریدههای روزنامهها و سنگ قبرها تا تاریخ و سیاست و انسان را در هم بیامیزد و چالشهای هستیشناختی عمیقی را پیش روی مخاطب بگذارد، بی آن که داستان را با دستاندازهای بیهوده و نمایشی رایج فرمالیستی بیالاید. شگفت آن که آن بریدهها و سنگها هم، اگرچه در جهانی که آن بیرون است (یعنی بیرون از کتابی که چشمه منتشر کرده) واقعیت نداشتهاند، اما مگرنه که (به تعبیر اومبرتو اکو) واقعیتهای جهان داستان هم بالاخره واقعیاند و آن چه بر سنگ و کاغذ نگاشته شد، میماند؟ پس چرا نویسنده واقعیت و تاریخ خویش را نیافریند و مدعی نشود که همه چیز رمانش واقعی است؟