🖋 مسعود بُربُر
مردی چهار دست و پا و توان حرکتش را در جنگ از دست داده و هیچ راه ارتباطی با همسرش به جز چشمها و البته لذات جسمانیاش ندارد؛ یک مبلساز که درون مبلی جاگیر شده به نشستن آدمها روی تنش علاقمند میشود؛ و مردی که هر روز در آینه صورت برادر دوقلویش را میبیند، برادری که به دست خودش کشته شده است.
وقتی راوی یک داستان به شما میگوید پشت میزش نشسته و نامههایش را میخواند بلافاصله میز را تصور میکنید و نامههای روی میز و البته شخصیتی که پشت میز نامه میخواند. یعنی فرض میکنید آنچه راوی میگوید حقیقت مطلق دارد آن اندازه که در ذهن خود گفتههایش را میبینید. باور به واقعیت در جهان داستانی یک پیشفرض بنیادین روایت است.
حالا وقتی که داستان به چرخش در ماجرا متکی باشد کار نویسنده بسیار حساس میشود: هم باید باور خواننده به وقایع داستان تا اینجا را به چالش بکشد، هم باید باور به واقعیت در ادامه داستان را حفظ کند. ریسک بالایی که ادوگاوا رانپو در تک تک داستانهای کتاب «اتاق قرمز» به خوبی از پسش برآمده است.
در هر داستان، با فضاسازی زنده و تاثیرگذارش، نویسنده به بهانه روایت یک داستان معمایی جنایی، دست روی ممنوعترین و سیاهترین زخمهای عمیق روان انسانی میگذارد و روی آنها ناخن میکشد. و جالب آنکه باز هم در آخر داستان لذت کشف راز داستان با بهت و تعمق ناشی از چالشهای بنیادی در خواننده همراه میشود.
اتاق قرمز، نوشته ادوگاوا رانپو، با ترجمه محمود گودرزی، در ۱۲۴ صفحه توسط نشر افق منتشر شده است.
View this post on Instagram
#یک_دقیقه_کتاب
#اتاق_قرمز
#ادوگاوا_رانپو
#محمود_گودرزی
#نشر_چترنگ
در گودریدز