مجموعه داستان «بهتزدگی» نوشته پیام ناصر، به راستی شگفتزدهام کرد. پنج داستان کوتاه خلاقانه، خوشفرم، خوشخوان و دلچسب. همه داستانها از طنزی ملایم و شیرین در نثر، شیطنتهایی دلچسب در فرم، رعایت حال مخاطب در درازا و ضرباهنگ و نسبت درست نقل و نمایش و گفتگو در روایت برخوردارند.
در پایان هر داستان پرسشی مبهم و شیرین که بیشتر به بازیچهای ذهنی میماند در ذهن مخاطب به زندگی ادامه میدهد و مورمور میکند… واقعیت آن است که چندین بار یک خطیهایی از داستانها را نوشتم و پاک کردم. پاک کردم چون مزه داستان را ممکن بود از بین ببرد و دوباره نوشتم چون آن قدر قشنگ و جذاب و گیرا بود که حیفم میآمد قلابش به دهان خوانندهای که باید، گیر نکند. به راستی چگونه میتوان از این داستانها چیزی نوشت بی آن که نکته ظریف و جذاب داستان را لو داد؟ برای یک مجموعه داستان کوتاه ۸۰ (در واقع ۷۹) صفحهای که داستانهایش از تعلیق و کشمکش کافی برای پیشبرد داستان برخوردارند و اغلب در پایان، خواننده را به یک شگفتی دلچسب مهمان میکنند، شاید بهترین معرفی همین باشد که اجازه بدهیم خودش خواننده را به کام خود فروبکشد و با خود بگرداند.
کدامها را بیشتر دوست داشتم؟ به گمانم همه را. شاید قوز نکن بودا، بیدارش کن و بعد معمای مکانیکی را بیشتر. کدامها را کمتر دوست داشتم؟ شاید مانیاک شاپرکی و آش ترخون را.