کافه داستان، مریم عربی: «مرزهایی که از آن گذشتی» نه تنها مرزهای جغرافیایی که مرزها و خط قرمزهای پشت سر گذاشتۀ هریک از شخصیتهاست که گاه راه برگشتی برای خود باقی نخواهند گذاشت. داستان، بیان سرگذشت چند دختر و پسر هممحلهای است که در کنار هم روزهای کودکی را به خوشی سر میکنند و در دوران بزرگسالی هر یک از مرزهایی میگذرند که کیلومترها دور و بیخبر از همدیگر است؛ تا روزی که یک اتفاق تکاندهنده یکی از آنها را به دنبال بازیافتن دیگر دوستان میکشاند. در خلال این جستوجوهاست که دستوپازدنها و سرگشتگیها و واماندگیهای آنها را میبینیم و با عشقهای صاف و روان کودکانه، شیطنتهای نوجوانی و شور جوانی آنها همراه میشویم.
توصیفات لطیف نویسنده از محیط زیست پیرامون هر شخصیت، چه مناطق بکر داخل و چه خارج از ایران، زهر تلخِ گذشتن از مرزهای انسانی را گرفته و شما را همراه شخصیت داستان به سیر و سیاحت میبرد، بیآنکه بدانید قرار است برای روبهرویی با بحران دیگری مهیا شوید. حین روایت، پرداختن به مشکلات زیستمحیطی و تصمیمات بزرگان منطقه در مورد آن، پرده از برخی روابط حاکم بر پروژههای عمرانی و ملی برمیدارد. این یکی از مرزهای متعددی است که جوان داستان از آن گذشته ولی تاوان آن سالها بر گردن او باقی میماند. یأس و ناامیدی و روابط ضعیف عاطفی در ابعاد خانواده و حتی دوستان نیز از دیگر ریشههای برشمرده شده در این قصه است که شخصیتها را در پی یافتن آمال و ایدهآلها روانه اتوپیای برخاسته از ذهن خویش ساخته است.
نویسنده به خوبی نشان میدهد نجات جهان در بازیافتن صفای کودکی و بازگشت آگاهانه به طبیعت است. ایده بازپرداخت تخیل لطیف انسانی که با داستانها و اسطورههای باستانی آرام میگیرد، آرامش و رهایی در رجوع به خود است و پیداکردن این کودک مهربان و باصفا و صداقت درون خویش که به خوبی میداند چگونه از طبیعت بهره گرفته و در آن آرام گیرد. این ایده در توصیفات پراحساس، هر جا که روند داستان به دامنه طبیعت شهری و برونشهری میکشد و در داستانهای تودرتویی نشان داده میشود؛ آنجا یکی از جوانان داستان، عشق کودکی خود را کیلومترها دورتر از پشت صفحه سرد تلویزیون بازمیشناسد. او را میبیند که چطور رو به دوربین بیتابانه از مشکلات پناهجویان حرف میزند و به دنبال اجساد کنار ساحل، جسد دخترک صورتیپوش را ستاره تمام شبکههای خبری میکند.
کتاب با جمله پرنغز سعدی طناز شروع میشود: «جهان بر آب نهاده است و آدمی بر باد.» نویسنده به ظرافت، همین سخن را سرلوحه قصه هر یک از شخصیتها قرار داده است. آب محور روایی و انگیزه روایت هر دو خط روایی داستان قرار میگیرد. از طرف دیگر زندگی، خوشبختی و بدبختی و هستی و مرگ شخصیتها چون باد در سیلان است تا کجا آرام و قرار گیرد. نویسنده برای ساختن این داستان از چند تکنیک روایی از جمله توصیفات قاببندی شده، داستان در داستان و داستانهای موازی بهره جسته است که جایی در هم تنیده میشوند. توصیفاتی بیشتر از منظر راوی ولی در ساحت محیط پیرامون، خاک به عنوان جای قرار و آرام و گاه، زمین. چه در کارناوال اردوگاه پناهندگان که مغفول میماند از کارناوالیگری، چه در جایجای سفری مخوف در کنار ترسها و بیپناهیها و تنهاییها و چه در کورهراههای کوهستانی.
داستان با دو خط روایی موازی در زمان حال و یکی در زمان گذشته و با راویان مختلف روایت میشود. زیبایی پیوند این دو ایده با متن و سپس فرم داستان آنجاست که ماجراهای گذشته، کودکی و نوجوانی و جوانی، سرگشتگی و گمگشتگی شخصیتها در قالب قصهپردازیهای راویای است که به احترام عشق کودکیاش برای شخصیت اصلی قصه عشق و امید میپردازد. روایت تودرتو و داستان در داستانِ یکی از خطهای روایی حال که با نامهنگاری آمیخته میشود. بهرهگرفتن از داستاهای باستانی و لحن کهن در این قسمتها برخاسته از همان ایده ناب بازگشت به درون است.
این راوی عاشقپیشه نامهنگارِ دست چندم در برخی فصلها بهخوبی توانسته فاصله خود را با شخصیت اصلی رعایت کرده و هم از منظر یک انسان (دوست) و هم مانند خدا ناظر بر شخصیت باشد و لایههای درونی او را نشان دهد ولی این سرشتنمایی متأسفانه در حیطه ایده مرکزی (نه دو ایده یادآوری شده) است که یک گزاره قطعی بوده و طبق طرح و پیرنگ داستان صورت میگیرد.خط روایی دیگر با حرکت منظم و فصلبندیشده بین گذشته و حال، در کنار نشاندادن ساختار یک خانواده، روابط اجتماعی حاکم بر جامعه داستان را میسازد. لایه عمیقتری که میتواند ریشه آرامانگرایی صرف شخصیتها و فاصلهگرفتنشان از نگاه واقعگرا به شرایط موجودشان باشد.
داستان قابلیت حرکت از خواست فردی شخصیتها به خواست فرافردی را داشته و حتی موقعیتهایی هرچند نادر (در سفر و اردوگاه مهاجران) برساخته میشود تا این خواستها در کنار یکدیگر مطرح شوند ولی در لایههای زیرین، داستان هنوز تحت سلطه یک روح جمعی است که جهانش را بر یک خط و یک مسیر حرکت میدهد. داستانی که توان خارجکردن خود از پیرنگ کلاسیک را یافته، به نفس افتاده و خود را به دست این روح و تنها صدای حاکم میسپارد.
نویسنده با بهرهگیری از چند زاویه دید مختلف با راویان متعدد و رفت و برگشتهای زمانی توانسته درونیات شخصیتها را نشان دهد. شخصیت اصلی گاه تحت تأثیر فشارهای سنگین عاطفی و انسانی قرار گرفته و میتوانسته بیرونریزی کرده و چون یک شخصیت مستقل و خودآگاه در جریان حوادث عمل نماید ولی او نیز تحت تأثیر شرایط و دیگران قرار گرفته، کنشگری و ایدهمندی خود را از دست میدهد و به دست جریان حوادث و روح حاکم بر داستان سپرده میشود. این امر در مورد شخصیت مکمل که جوانی عاشقپیشه است تا حدی به خوبی صورت گرفته ولی ایده این شخصیت هم در جهت ایده مرکزی داستان و ایده نویسنده در مورد مهاجرت غیرقانونی است. همین ایده مرکزی است که بهجای واگراشدن داستان چندصدایی، داستان را در حد همگرایی باقی نگه داشته است.
اتفاق تکاندهندۀ دروازۀ ورود به این داستان، چنان مهیب و هولناک است که میتواند بر تمام داستان سایه افکنده و حتی در ساحت تکصدایی این قابلیت را دارد که آگاهی و نظر و قضاوت شخصیتها و حتی خواننده را فعال سازد. پرداختن به چنین مفهوم عمیقی (انسانیت فراموششده در شرایط مهاجرت) بهجای پرداختن به موضوع (مهاجرت غیرقانونی) قادر خواهد بود خواننده را نیز وارد متن کرده، از حد همذاتپنداری فراتر برده، از انفعال خارج و آگاهی وی را فعال کند.
کتاب «مرزهایی که از آن گذشتی» را مسعود بربر نوشته و نشر ثالث این کتاب را سال ۱۳۹۸ در ۳۶۰ صفحه چاپ کرده است.