مسعود بُربُر، همشهری- ایستاده لبه سکو و با یک دست محکم ستون کناری را چسبیده است. امیر میگوید دستت را رها کن علی. بگذار روی سینهات. علی اما دستش از ستون جدا نمیشود. مازیار میگوید علی دست من را محکم بگیر، تا وقتی که دست من را گرفتهای نمیافتی اما علی با دست دیگرش ستون را رها نمیکند. همه کسانی که روی سکو منتظر نوبت ایستادهاند، ارتفاع در نگاهشان لحظه به لحظه بیشتر به نظر میرسد و خسته شدهاند. نزدیک به نیم ساعت است که امیر و مازیار از راههای مختلف با علی صحبت کردهاند و علی تکان نمیخورد. گاهی بر میگردد و میگوید «هیچ جوری نمیشود، اصلا راه ندارد» و گاه مصمم به رو به رو نگاه میکند. سرانجام ستون را رها میکند و شانه امیر را میگیرد. گفتگو همچنان آرام ادامه پیدا میکند و ناگهان دست دیگر امیر از پشت علی را به آرامی هل میدهد. علی در آسمان رها میشود و دقیقهای بعد فریادش همه جا را گرفته است.
اما کمک به پریدن مردم از ارتفاع، تنها کاری که امیر بدری، عضو گروه بدلکاران ۱۳ انجام میدهد نیست. بانجی جامپینگ شاید تفریحیترین و سادهترین کار بدلکاران باشد. آنها ماشین چپ میکنند، از هلیکوپتر آویزان میشوند و حتی از هواپیما بیرون میپرند. خودشان میگویند نبرد با غریزه دشوارترین کار ماست.
ارشا اقدسی مسئول این گروه میگوید که در آغاز مربی باشگاه آیکیدو بوده و تا دو سال که ساکش را بر میداشته و بیرون میرفته خانوادهاش نمیدانستند که برای بدلکاری بیرون میرود. او که در آخرین نیکلاس کیج و در فیلم تازه سری جیمز باند (اسکای ۴) نیز ایفای نقش کرده است میگوید: «هنوز هم فیلمهای کارم را نشان مادرم نمیدهم. هروقت کاسکت را بر میدارم و بیرون میروم نگران میشوند. خود من وقتی بچههای گروه بدلکاری میکنند میمیرم. مسئولیتشان با من است هیچ چیزی ارزش یک آسیب کوچک بچههای گروه را ندارد.»
ارشا میگوید برای او مهم نیست که کار اصلی را او انجام میدهد و به نام بازیگران ثبت میشود: «اصلا مهم نیست. هنرپیشهها مخاطب خودشان را انتخاب کردهاند و ما هم مخاطب خودمان را: ما از خود کار لذت میبریم.»
زخمهایی هم هست
با این حال بدلکاری به جز خطراتش مشکلات دیگری هم دارد: «گروه ما هفت نفرند اما با این که همه اعضای گروه واحد شرایط عضویت در خانه سینما هستند عضویت تنها ۲ نفرمان انجام شده است و از بعد از بازگشایی خانه سینما تا امروز کارشان به درازا انجامیده است. یعنی اصلا باز شدن و نشدن خانه سینما برای ما فرقی نکرد. آنها به دنبال مسائل خودشان هستند.»
ارشا مشکل اصلی را محل تمرین میداند و معتقد است اگر شرایط تمرین برای بدلکاران ایرانی فراهم شود تا سه سال دیگر در بهترین فیلمهای دنیا حضور خواهند داشت یا اگر همینجا فضا برای کار فراهم کنند آثارشان کم از فیلمهای برتر دنیا نخواهد داشت. او که راهی ابوظبی است تا با اعضای گروهش در فیلمی برای کمپانی قرن ۲۱ ایفای نقش کند، میگوید در جیمز باند هماهنگکننده ترکیهای حاضر نشد از گروه در تیتراژ کار اسم ببرد اما در عوض از میان ۱۰۸ بدلکار از سراسر دنیا تنها هشت نفر برای صحنه پایانی انتخاب شدند که اعضای گروه ۱۳ هم در میان آنها بودند و وقتی جایزه معتبر SAG به خاطر همین صحنه به فیلم رسید از میان کشورهای شرکت کننده، از بدلکاران ایرانی تشکر به عمل آمد. جایزهای که رقبایی همچون بتمن، بینوایان و اسپایدرمن برای دریافت آن نامزد بودند اما جیمز باند برنده نهایی آن شد.
به اعتقاد ارشا مشکل در ایران ابتدا در آن است که نویسندهها از اول صحنههای آنچنانی نمینویسند چون فکر میکنند که اجرا شدن ی نیست و «بعد هم اگر نویسندهای این توانایی را باور کند کسی حاضر نیست بودجهای برای صحنههای این چنینی هزینه کند. حتی حاضر نیستند زحمت لوکیشن بیرون تهران را به خود بدهند چه برسد به صحنههای جدی بدلکاری. دلیلش هم این است که در ایران تهیه کننده و مدیر تولید تصمیم میگیرند که برای آنها قیمت مهم است و نه کیفیت.»
مسئول گروه بدلکاران ۱۳ تاکید میکند: «اینها همه زخمهایی است که اگر کار را واقعا دوست نداشته باشید نمیتواند در آن بمانید. برای این کار باید گاهی هفتهها و ماهها برای یک صحنه تمرین کنید تا از مثلا از ارتفاع بپرید اما وقتی در حین اجرا زیرسازی مناسب انجام میشود یک دستاندرکار دیگر فیلم میگوید این طوری که عمه من هم میتواند بپرد ونمیداند که این چه تاثیراتی روی ذهن بدلکار میگذارد. هرچند که لزوما بدلکاری با تخصص ورزشی یکی نیست اما تخصص ورزشی میتواند بسیار کمک کند. امیر پارکور کار میکرد و پدر و مادرش خیلی زود آمدند خودشان بانجی پریدند یا مهسا از سنین کم ژیمناستیک کار میکرد و مادرش با آسیبهای این رشته مانوس بود اما هر خانوادهای ممکن است این شرایط را نداشته باشد.»
دختران پرندگان بهتری هستند
مهسا احمدی تنها عضو دختر گروه که روز ۲۹ فروردین سال ۱۳۹۲ بر فراز استادیوم آزادی در یک پرش دو نفره از هلیکوپتر با طناب بانجی پریده، نخستین بانوی ایرانی است که سقوط آزاد از هواپیما را نیز تجربه کرده است. زمانی که مهسا از هواپیما پریده در ارتفاع حدود ۱۶۰۰ متری بودهاند و ریسک کار آن قدر زیاد بوده که تقریبا بلافاصله طناب چتر را کشیده است. با این که در این سقوط آزاد مچ پای مهسا شکسته بوده اما او تا کنون هیچ گاه این موضوع را اعلام نکرده است تا بانوان هم بتوانند سقوط آزاد را تجربه کنند و عملا نیز این اتفاق افتاد و اکنون از طریق سازمان هواپیمایی کشوری این کار برای بانوان انجامپذیر است.
مهسا نخستین بار در یک تیزر تبلیغاتی بدل مربی خود بوده و در نخستین فیلم سینمایی که در آن بازی کرده هم بدل مهناز افشار بوده است. او از بانجی جامپینگ هم خاطره خوشی دارد. یک بار که مسئول بانجی بوده دختر ۱۲ سالهای به سراغش میآید و میپرسد که میتواند بپرد یا نه؟ که او به دلایل ایمنی رد میکند. هلیای ۱۲ ساله چند باری اصرار میکند و هربار «نه» میشنود و با بغض نزد مادرش میرود. سرانجام راهی به ذهن مهسا میرسد. هلیا و خودش را با چندین پشتیبان به طناب وصل میکند و سپس هلیا را با چندین پشتیبان به خود میبندد و با هم میپرند. مهسا این را یکی از خاطرهانگیزترین پرشهایش میداند هرچند که در مراجعات بعدی هلیا چون مجموع وزن هر دوی آنها از استاندارد طناب تازه بیشتر بوده درخواست او را رد میکند.
دختر بدلکار ایرانی تاکید میکند که در بانجی اغلب دختران شجاعت بیشتری به خرج میدهند و این پسران جوانند که معطل میکنند. به گفته او دختران خیلی بیشتر از پسران برای پریدن میآیند و خیلی کمتر از پسران مکثهای طولانی نفسگیر دارند. موضوعی که در چند ساعتی که پایین دکل و چند دقیقهای که بالای آن ایستادهام به روشنی دیده میشود.
امیر عضو دیگر گروه که بالای سکوی بانجی مشغول آماده کردن و پراندن مردم است میگوید در آغاز فکر میکرده آدمی که اینجا میآید حتما باید خیلی خاص و حسابی اهل هیجان باشد. اما واقعیت او را متعجب کرده است چرا که همه تیپ آدمی به سراغ او آمدهاند. حتی کسانی که به هیچ رو به چهرهشان نمیخورده که بتوانند بپرند. تعریف میکند که بسیاری درست لحظه قبل از پریدن کودک میشوند و در چهرهشان میتوان کودک معصومی را دید که یا خیلی ترسیده و یا خیلی هیچان زده است. یک بار هم مرد درشت اندامِ جبهه رفته و شصت سالهای لبه سکو بوده است و درست قبل از پرش با همین چهره معصوم برمیگردد و امیر را نگاه میکند. میپرسد نمیشود نپرم؟ و امیر گفته تصور کن که در جبهه جنگی و حالا باید با غریزه خودت بجنگی. و مرد پریده است.
جایی میان زمین و آسمان
تصور جنگیدن با غریزه، تمام دقایقی که بالای دکل ایستادهام همراهم است. کناری ایستادهام و به صورت افرادی که منتظر نوبتند نگاه میکنم. امیر صدایم میکند و میگوید میپری؟ بارها از لبههای دکل پایین را نگاه کردهام و از بالا خیلی بلندتر از آنی است که از پایین به نظر میآید اما پایین رفتن از آن راه پله در تاریکی به گمانم از پریدن هم دشوارتر است. لبه نیمکت بالای سکو مینشینم. دو نوار محکم پارچهای دور پاهایم چرخ میخورند و سفت میشوند. تسمه دیگری از کش اصلی تا تونیکی که پوشیدهام میآید و با سه پشتیبان به کش وصل میشوم. هرچه بیشتر رو به جلو بپری، پرشت زیباتر خواهد بود اما باید طوری لبه سکو بایستی که نیمه جلویی کف پایت بیرون و روی هوا باشد، بنابراین پنجهای برای شیرجه زدن در کار نیست. امیر توضیح میدهد که بهترین حالت آن است که تا جای ممکن جلو بروم و دست به سینه بایستم، بعد آرام وزنم را جلو بدهم و خودم را رها کنم. یک لحظه پایم را عقب میکشم اما بعد میروم و تا نیمه کف پاها از سکو بیرون میروم. رو به جلو خودم را رها میکنم. بیوزن میشوم اما احساس میکنم کف پاهایم هنوز با لبه سکو در تماس است. از همین تماس استفاده میکنم و محکم به پشت پاهایم فشار میآورم و شیرجه میزنم. حالا هیچجا نیستم. دستانم را از هم باز میکنم. تاریکی شب در نگاهم روشن میشود و با سرعت پایین میروم و بعد آرام بر میگردم بالا و از ته دل فریاد میکشم. جهان وارونه و روشن شده است و نمیدانم چقدر مانده تا به زمین بخورم. تاب تاب میخورم و میچرخم و با هر بالا و پایین شدن فریاد میکشم. یکی از جایی میان زمین و آسمان نامم را صدا میکند. میپرسد خوبم یا نه و من فریاد میکشم عالی و قهقاه خندهام از ته دل بلند میشود.