Podcast: Play in new window | Download
از برجستگی سرشانههای پوشیدهاش پیداست چه کوهنوردی بوده. خیال کردیم او هم پی آن صدای مهیب، که گویی زمین چیزی را در دل میغلطاند و بالا میآورد، از مسیر خارج شده و بوی گوگرد را رد زده آمده اینجا؛ اما اندامش میان صخرهها جوری جاگیر شاژدهاک
مسعود بُربُرده که انگار سنگهای دماوند را پیرامون او تراشیدهاند و شاخههای سترگ پیچان، گرد تن او روییدهاند. قبل از این که سر بلند کند، هیسهیسی بیتاب از گلو بیرون میدهد. مثل از خواب پریدهها مبهوت نگاهمان میکند و تازه آخرین شاخه را که تبر میزنیم، درمییابیم صدای هیسهیس نه از گلو، که بر شانههای اوست.