🖋️مسعود بُربُر
بیش از دویست سال پیش، یک شب تابستانی سال ۱۸۱۵، یک کشتی به گریت یارموت در کرانهی شرقی انگلستان رسید. شهری که تفریحگاهی ساحلی بود و با چراغهای رنگی پرنور میدرخشید. شش محصل ایرانی بر عرشه ایستاده بودند و باد نغمه سازها و صدای سرخوشی «اینگیلیسی»ها را به گوششان میرساند.
این شش نفر، نخستین گروه از دانشجویان ایرانی (و نخستین مسلمانان خاورمیانهای) بودند که به انگلستان رفتند تا با «علوم جدید» آشنا شوند و بیش از سه سال آنجا زندگی کردند. میرزا صالح که برای آشنایی با زبان انگلیسی و ترجمه آمده بود، میرزا رضا که آمده بود با توپخانه و فنون نظامی آشنا شود، میرزا جعفر که میخواست شیمی و حاجی بابا که میخواست پزشکی و جراحی بیاموزد، میرزا جعفر حسینی که آمده بود مهندسی فرا بگیرد و محمد علی، قفلسازی که آمده بود آهنگری و فلزکاری بیاموزد و یکی از نخستین شرقیانی شد که یاد گرفت موتور بخار چگونه کار می کند.
این نخستین مواجهه واقعی جوانان ایرانی با زیستن در دنیای غرب بود: اندکی پس از شکست ایران از روسیه و از دست دادن بخشهای وسیعی از خاک ایران و البته اندکی پس از نبرد واترلو و شکست ناپلئون به دست انگلیسها. وضعیتی که «علوم جدید» انگلیسیها را به مساله امنیت ملی ایران بدل میکرد.
جوانان ایرانی به کلیساها و کارخانهها میرفتند اما روزشان تنها با شیشههای رنگی و لولههای توپ شب نمیشد. میرزا صالح از پرسههای شبانه خود مینویسد که ماتشان برد وقتی داخل یک سالن رقص شادیِ زوجهای جوانی را دید که میرقصیدند و تا بامداد ورق بازی میکردند و گپ میزدند.
موقعیت دانشجویان دویست سال پیش ایران در بریتانیا موقعیتی متفاوت با تصور امروزی ما بود. آن زمان فارسی فقط زبان ایرانیان نبود. در هند و پیرامون اقیانوس هند معتبرترین زبان واسط بود و زبان دیوانی کمپانی هند شرقی نیز بود. اگر همانگونه که نخستوزیر بنجامین دیسرائلی اعلام کرد شرق، «پیشه» بود، صدها بریتانیایی دریافته بودند و میدیدند که دانستن زبان فارسی کلید این پیشه خواهد بود.
از این سو، محصلان نه تنها باید زبان انگلیسی میآموختند که به دنبال استقلال مالی هم بودند. جوانانی که در ایران از مرفهترین اقشار اجتماعی هم به شمار میرفتند. آن زمان ایرانیان با مفهوم استعمار آشنا هم نشده بودند و پشت هر دسیسه دست انگلیسیها را نمیدیدند و در بریتانیا هم خبری از اسلامهراسی و ایرانستیزی نبود.
شاید دقیقاً به همین دلیل هم باشد که رویکرد نایل گرین در این کتاب نه شرقشناسانه و نه پسااستعماری است. گرین در «عشق غریبهها» تصویر رایج از بریتانیای زمان جین آستن را به چالش میکشد و آن را از نگاه مسلمانانی میبیند که چه در سطح خرد و چه کلان فقط ناظر و ستاینده پیشرفت بریتانیا نیستند، بلکه در سیر شکلگیری آن حضور و حتی مشارکت دارند.
نایل گرین در این کتاب از خاطرات، نامههای پراکنده، مقالات مطبوعاتی و نقاشیهای این محصلان استفاده کرده اما خاطرات میرزا صالح را به عنوان منبع اصلی در نظر گرفته است. خاطراتی که همچون یک ماشین زمان کاغذی خواننده را به درون ذهن یک ایرانی دویست سال پیش میبرد تا سفر او را به غرب پا به پای او تجربه کند و ببیند.
علاوه بر احیای تجربه زیستن در بریتانیای سده نوزدهم و شنیدن صدای خشخش دامن جین آستن در خیابانهای لندن، برای یک شهروند بریتانیایی که اکنون پایتختش لندن، شهردار خاورمیانهای را هم تجربه کرده و بحث روزش حضور مسلمانان و مساله «چندفرهنگی» است حتماً خواندن این کتاب جذاب است. اما مطالعه این کتاب نه فقط شناخت تازهای از انگلستان دوره جین آستن به مخاطب بریتانیایی ارائه میکند بلکه برای مخاطب ایرانی امروز هم علاوه بر مردمنگاری جذاب و بازگویی پیچیدگیهای انطباقپذیری با جامعهای عمیقاً متفاوت در نخستین رویارویی راستین ایران و غرب، نگاه دوسویهی کاملاً متفاوتی میان شرق و غرب را به تصویر میکشد؛ چه در حوزه علم، چه ایمان، و چه در رابطهای که جنسش «دوستی» و البته کنجکاوی است و نه هراس و ستیز.
اگرچه «عشق غریبهها» کتابی است به راستی خوشخوان و سرگرمکننده که در هر صفحه اطلاعات مخاطب را نسبت به پیشینه خود افزایش میدهد، اما بیش از این، کتابی است لایه لایه، در روایت یک بازشناسی دوسویه، همچون آینههای رویاروی هم…
یک معرفی عالی
مرسی از معرفی این کتاب خوب