مسعود بُربُر، همشهری- ایستاده لبه سکو و با یک دست محکم ستون کناری را چسبیده است. امیر میگوید دستت را رها کن علی. بگذار روی سینهات. علی اما دستش از ستون جدا نمیشود. مازیار میگوید علی دست من را محکم بگیر، تا وقتی که دست من را گرفتهای نمیافتی اما علی با دست دیگرش ستون را رها نمیکند. همه کسانی که ...
متن کامل »