خانه > نوشتار (برگه 21)

آرشیو دسته ی : نوشتار

اشتراک در خبرنامه

اصلن ساده نیست

ساده نیست. اصلن ساده نیست آن کسی که عمری مؤاخذه ت کرده و دروغهای بزرگ و کوچک ت را توجیه ش کرده ای و هزار بار هزار جور کلمات خوارت نام نهاده، و تو معذرت خواسته ای، حالا کشف کنی که خود دروغی بزرگ بوده باشد در اصل و بخواهی به روی خودت نیاوری. پرنیان م با نام جدید ش ...

متن کامل »

نیاز

آسمان ابری ست. آسمان ابری ست. غروب ورم کرده است، فلوت م را بدهید می خواهم داستان جدیدی بنویسم. پرواز پرنده ی مرده باید به صلیب کشیده شود، و این حس جولان دهنده ی بی کار که در ذهن م مثل یک جسد باد کرده به پیش می رود، در زندان خاطرات فراموش شده به خواب مرگ فرو برود. و ...

متن کامل »

من فکر می کنم … فکر نمی کنم. خوابیده م اینجا روی تشکی که تازه امشب ملافه ش کرده م و پتو را کشیده م تا روی کمرم و دمرو نگاه می کنم، نمی کنم. صدای ساز ِ عباس سُر می خورد از زیر ِ در توی اتاق، با هادی که نشسته ند در سرسرای خوابگاه و الان ساعت سه ...

متن کامل »

ریزش

به کوبیدگی ی ذهن و غربت است شاید فرود الفاظ و نگاه های منتظر ِ نمی دانی چی، که بس مدتی باشد شاید که هیچ ننوشته باشی و هیچ ندانی و نخواهی

متن کامل »

۱

خانه ام را آرام آرام کامل می کنم. چند روز پیش غروبی نور قرمز که افتاده بود روی واگن های اوراقی و سایه شان روی زمین دراز که شده بود خوشم آمد. این جا روزی یک بار یک قطار از این طرف می رود و یک بار دیگر از آن طرف یک قطار دیگر می آید. این جا هم که ...

متن کامل »

آغاز

سلام. در این جا شما در واقع با یک داستان طرفید که خیلی واقعی هم نیست. داستانی که طرح و ایده ی از پیش تعیین شده ای ندارد و ممکن است طبق نظر خود شما پیش برود. (این یعنی « پس دست به کار نظر شوید» هر چند که برای خود من خیلی هم مهم نیست) این که می گویم ...

متن کامل »

آنیما

– جلزّ و ولزّ می کرد درخت لیمو که همیشه بوی شهرمان را می داد و اینجا یک عمر کنار دریا نشسته بود. شیره های لزج سیاه از زیر پوست ها بیرون می زد و سُر می خورد وقتی کرم ها خانه های خراب شده شان را می گذاشتند و به برگ های جمع شونده و گنجشک های شکم سوخته ...

متن کامل »

همیشه هیچ وقت

خیلی خوشگذران شده بودم. هر روز با بچه ها بیرون هرروز همه می فهمیدند جای تو چه قدر خالی ست. و همه ی عیاشی هام برای آن بود تا بتوانم جای خالی ی یک ثانیه با تو بودن را پر کنم. و همیشه آخرش می فهمیدم چه قدر فکر بیهوده ای . و همیشه هیچ وقت یک لحظه با تو ...

متن کامل »
رفتن به بالا