خانه > آرشیو نویسنده: مسعود بُربُر (برگه 27)

آرشیو نویسنده: مسعود بُربُر

نگاره: هشتم آبان ۱۲ سال پیش، زدم به کوهی که از بخت خوش تو هم آمده بودی. از کنار دیواره‌ها و آب‌ها و درخت‌ها گذشتیم و خاموش هم‌قدم شدیم، خاموش هم‌نفس شدیم و سرانجام، بلند، نفس به نفس آواز خواندیم. خاموش به چشمان تو نگریستم و در چشمان تو رویایی از آنِ خویش یافتم: به جاده می‌زنیم، از کوه‌ها و دشت‌ها و رودها می‌گذریم، به روستاها سر می‌کشیم و سرانجام خانه‌ای قدیمی پیدا می‌کنیم که خانه‌ی ما باشد، پای کوه و کنار درخت، با آسمانی گسترده و آبی، تا بر بام آن بایستیم و ۱۲ سالگی با هم بودنمان را پیش روی همه فریاد بکشیم.رویای من کلمه‌ای شد، به هیئت تو درآمد، تأویل شد، و ما به جاده زدیم و از پس هزار جاده، بر بام خانه‌ای قدیمی ایستادیم، و کلمه‌ی ما سخنی شد: شعری عاشقانه و داستانی بی‌پایان…

نگاره:  هشتم آبان ۱۲ سال پیش، زدم به کوهی که از بخت خوش تو هم آمده بودی. از کنار دیواره‌ها و آب‌ها و درخت‌ها گذشتیم و خاموش هم‌قدم شدیم، خاموش هم‌نفس شدیم و سرانجام، بلند، نفس به نفس آواز خواندیم. خاموش به چشمان تو نگریستم و در چشمان تو رویایی از آنِ خویش یافتم: به جاده می‌زنیم، از کوه‌ها و دشت‌ها و رودها می‌گذریم، به روستاها سر می‌کشیم و سرانجام خانه‌ای قدیمی پیدا می‌کنیم که خانه‌ی ما باشد، پای کوه و کنار درخت، با آسمانی گسترده و آبی، تا بر بام آن بایستیم و ۱۲ سالگی با هم بودنمان را پیش روی همه فریاد بکشیم.رویای من کلمه‌ای شد، به هیئت تو درآمد، تأویل شد، و ما به جاده زدیم و از پس هزار جاده، بر بام خانه‌ای قدیمی ایستادیم، و کلمه‌ی ما سخنی شد: شعری عاشقانه و داستانی بی‌پایان…

متن کامل »

نگاره: از دور که دیدمان اول نگاه نگاه کرد و بعد چشمانش دقیق شد و بعد لبانش به لبخندی شکفت. «کجایید شما؟ چند سال شد؟»خندیدم و گفتم چند سال شد که نیامده‌‌ایم نمی‌دانم، ولی اولین بار ۱۲ سال پیش آمده بودیم. آش دوغ ویژه، مخصوص جوانان ممتاز، با فلفل و سبزیجات وی آی پی، برایمان آورد و ما رفتیم پی باقی خاطره بازی شب هشتم آبان در «گذر» …

نگاره:  از دور که دیدمان اول نگاه نگاه کرد و بعد چشمانش دقیق شد و بعد لبانش به لبخندی شکفت. «کجایید شما؟ چند سال شد؟»خندیدم و گفتم چند سال شد که نیامده‌‌ایم نمی‌دانم، ولی اولین بار ۱۲ سال پیش آمده بودیم. آش دوغ ویژه، مخصوص جوانان ممتاز، با فلفل و سبزیجات وی آی پی، برایمان آورد و ما رفتیم پی باقی خاطره بازی شب هشتم آبان در «گذر» …

متن کامل »

نگاره: سرش را بالا گرفته بود و از میان شاخه‌ها و برگ‌ها به آسمان ابریِ بارور نگاه می‌کرد‌. گوشِ خیالش از صدای رعد پُر و پوست صورتش چشم انتظار قطره‌های گرم باران بود. خورشید تن کوه را گرم می‌کرد و قوام می‌داد و هیاهوی ریز ریز پرندگان از لا به لای خاطراتی دور شکل می‌گرفت.نه، این سرزمین سالها بود که تشنه در آفتاب بی باران می‌سوخت. دستی بر تن زبر و خشک درخت کشید و خاطرات دور و دراز را رها کرد و رفت.

نگاره:  سرش را بالا گرفته بود و از میان شاخه‌ها و برگ‌ها به آسمان ابریِ بارور نگاه می‌کرد‌. گوشِ خیالش از صدای رعد پُر و پوست صورتش چشم انتظار قطره‌های گرم باران بود. خورشید تن کوه را گرم می‌کرد و قوام می‌داد و هیاهوی ریز ریز پرندگان از لا به لای خاطراتی دور شکل می‌گرفت.نه، این سرزمین سالها بود که تشنه در آفتاب بی باران می‌سوخت. دستی بر تن زبر و خشک درخت کشید و خاطرات دور و دراز را رها کرد و رفت.

متن کامل »

نگاره: برف باشد بر سنگ، از تو که بر فراز چکادی ایستاده‌ای تا افق که در ابری سفید گم شده است و این‌ها همه زیر آسمانی آبی، آبی، آبی نقش شده باشد و یادت برود که انگشتانت سِر شده و نفس نداری که ها کنی‌شان و پاهات داخل پوتین‌ها آتش شده‌اند و تو در سکوت، باد، سکوت ایستاده باشی محو تماشای سوز و سکون و آسمان…

نگاره:  برف باشد بر سنگ، از تو که بر فراز چکادی ایستاده‌ای تا افق که در ابری سفید گم شده است و این‌ها همه زیر آسمانی آبی، آبی، آبی نقش شده باشد و یادت برود که انگشتانت سِر شده و نفس نداری که ها کنی‌شان و پاهات داخل پوتین‌ها آتش شده‌اند و تو در سکوت، باد، سکوت ایستاده باشی محو تماشای سوز و سکون و آسمان…

متن کامل »

نگاره: پیچ و خم‌ها، کوره‌راه‌ها، سربالایی‌ها و شیب‌ها می‌توانند زندگی را دشوار و هراس‌انگیز کنند اگر گنجینه‌ای برای حفاظت و دلگرمی نداشته باشی. #خواهر چنین چیزی است. همراهی که عمری را دل به دلش داده باشی، نگرانش شده باشی و گرمای وجودش قدم‌هایت را استوارتر کرده باشد. من آن اندازه خوشبخت بوده‌ام که در چنین روزی صاحب دو خواهر، دو گنجینه از این دست، شده‌ام. دو دوست‌داشتنیِ بی‌حد که هر روز دلم برایشان بتپد و به دیدن پیامی از ایشان لبخندی بر لبم بنشیند. خوشا من که آن قدر دوستشان دارم که حتی برای صدا کردن نامشان دلتنگ می‌شوم. تولدشان مبارکم باشد که زندگی ام را گرم و روشن کرده‌اند…

نگاره:  پیچ و خم‌ها، کوره‌راه‌ها، سربالایی‌ها و شیب‌ها می‌توانند زندگی را دشوار و هراس‌انگیز کنند اگر گنجینه‌ای برای حفاظت و دلگرمی نداشته باشی. #خواهر چنین چیزی است. همراهی که عمری را دل به دلش داده باشی، نگرانش شده باشی و گرمای وجودش قدم‌هایت را استوارتر کرده باشد. من آن اندازه خوشبخت بوده‌ام که در چنین روزی صاحب دو خواهر، دو گنجینه از این دست، شده‌ام. دو دوست‌داشتنیِ بی‌حد که هر روز دلم برایشان بتپد و به دیدن پیامی از ایشان لبخندی بر لبم بنشیند. خوشا من که آن قدر دوستشان دارم که حتی برای صدا کردن نامشان دلتنگ می‌شوم. تولدشان مبارکم باشد که زندگی ام را گرم و روشن کرده‌اند…

متن کامل »
رفتن به بالا