خانه > ۱۳۹۵ > دی (برگه 3)

آرشیو ماهانه: دی ۱۳۹۵

نگاره: نبرد خونین سگ‌گلادیاتورها به خاطر یک مشت اسکناسخبرگزاری مهر، گروه جامعه- مسعود بُربُر: دم غروب، صدای عربده سگ‌ها از میان حلقه‌ی ایستاده‌ی چهل پنجاه تماشاگر، به سکوت پاییزی زمینی خالی هجوم می‌برد و هرچه صدای خرد شدن استخوان‌ها بلندتر می‌شود، هرچه سگ‌ها بیشتر یکدیگر را تکه پاره می‌کنند، هرچه پوست و گوشت و خون بیشتری بر زمین می‌ریزد، اسکناس‌های بیشتری روی هم می‌نشیند، گوشی‌های دوربین‌دار بالاتر می‌رود و فریاد تشویق تماشاچیان بلندتر می‌شود. دست آخر اما همه با پایان کار مبهوتند و یکی یکی میدان را در سکوت ترک می‌کنند….http://www.mehrnews.com/news/3878620/http://telegram.me/masoudborbor

نگاره:  نبرد خونین سگ‌گلادیاتورها به خاطر یک مشت اسکناسخبرگزاری مهر، گروه جامعه- مسعود بُربُر: دم غروب، صدای عربده سگ‌ها از میان حلقه‌ی ایستاده‌ی چهل پنجاه تماشاگر، به سکوت پاییزی زمینی خالی هجوم می‌برد و هرچه صدای خرد شدن استخوان‌ها بلندتر می‌شود، هرچه سگ‌ها بیشتر یکدیگر را تکه پاره می‌کنند، هرچه پوست و گوشت و خون بیشتری بر زمین می‌ریزد، اسکناس‌های بیشتری روی هم می‌نشیند، گوشی‌های دوربین‌دار بالاتر می‌رود و فریاد تشویق تماشاچیان بلندتر می‌شود. دست آخر اما همه با پایان کار مبهوتند و یکی یکی میدان را در سکوت ترک می‌کنند….http://www.mehrnews.com/news/3878620/http://telegram.me/masoudborbor

متن کامل »

نگاره: آخرین بار یکی دو ماه پیش در ساختمان قدیم مجلس دیدمش، جایی که مردان تاریخ‌ساز ایران ایستاده بودند. سرپا و محکم و دلگرم کننده ایستاده بود اما صدایش می‌لرزید. دوستان نزدیکم را که دیدم گفتم بسیار شکسته شده آن‌قدر که دل آدم می‌لرزد. از لای صندلی‌ها، با گوشی و از دور، عکسی گرفتم به یادگار، که آخرین عکس زندگی‌ام از او شد… #رفسنجانی #hashemirafsanjani http://telegram.me/masoudborbor

نگاره:  آخرین بار یکی دو ماه پیش در ساختمان قدیم مجلس  دیدمش، جایی که مردان تاریخ‌ساز ایران ایستاده بودند. سرپا و محکم و دلگرم کننده ایستاده بود اما صدایش می‌لرزید. دوستان نزدیکم را که دیدم گفتم بسیار شکسته شده آن‌قدر که دل آدم می‌لرزد. از لای صندلی‌ها، با گوشی و از دور، عکسی گرفتم به یادگار، که آخرین عکس زندگی‌ام از او شد… #رفسنجانی #hashemirafsanjani http://telegram.me/masoudborbor

متن کامل »

نگاره: چه تفاوت دارد از کدام طرف بدوی وقتی اکنونِ فراخ پیش روی تو گسترده است؟ گذشته و آینده کجا، وقتی چلیپای چهار سو برابر، خورشید، با دستان تو طلوع کند، با دستان تو فرود آید، و با دستان تو آسمان را از غرب به شرق بسپَرد؟ نیک و بد کدام، وقتی که جهان بازیچه‌ای است، نشسته بر سر انگشتان تو؟ دم را دریاب. این نمایش ادامه خواهد داشت… http://t.me/masoudborbor

نگاره:  چه تفاوت دارد از کدام طرف بدوی وقتی اکنونِ فراخ پیش روی تو گسترده است؟ گذشته و آینده کجا، وقتی چلیپای چهار سو برابر، خورشید، با دستان تو طلوع کند، با دستان تو فرود آید، و با دستان تو آسمان را از غرب به شرق بسپَرد؟ نیک و بد کدام، وقتی که جهان بازیچه‌ای است، نشسته بر سر انگشتان تو؟ دم را دریاب. این نمایش ادامه خواهد داشت… http://t.me/masoudborbor

متن کامل »
رفتن به بالا