خانه > رسانه‌نگاری > از من در رسانه‌ها > آیا باید برای مقابله با گرم ‌شدن زمین کاری، هر کاری که شده، بکنیم؟

آیا باید برای مقابله با گرم ‌شدن زمین کاری، هر کاری که شده، بکنیم؟

 [این نوشته در روزنامه دنیای اقتصاد نگاشته شده است.]

منبع: میزس
نویسنده: رابرت بلومن
برگردان: مسعود بُربُر

یکی از دوستانم لینکی برایم فرستاد که عنوانش بود: «وحشتناک‌ترین ویدیویی که خواهید دید». آن طور که یوتیوب نوشته، این ویدیو بیش از ۳. ۵‌میلیون بار مشاهده شده.

گوینده‌ این ویدیو، گریگ کریون، یک معلم علوم دبیرستان، در بحث مربوط به گرم شدن هوا در اثر فعالیت‌های انسان در طبیعت، کاربستی از اصل پیشگیری را ارائه می‌کند. کریون ادعا می‌کند که استدلالی پیدا کرده که به هیچ بررسی علمی وابسته نیست. یک تیر خلاص. استدلالی که به یک نتیجه گریزناپذیر منجر می‌شود. از آن استدلال‌هایی که همان فعالانی که بیشترین دغدغه را دارند و هم لجوج‌ترین مخالفان می‌توانند بر سر آن توافق کنند. اما من اجازه می‌خواهم ابراز مخالفت کنم.

کریون با این فرضیه شروع می‌کند که می‌توانیم مساله را به یکی از چهار حالت ممکنی که وی روی جدولی مشابه جدول زیر آورده، کاهش دهیم. سطرهای جدول نمایانگر این گزاره‌اند که آیا بدترین حالت از نتایج گرمایش جهانی (یعنی پایان زندگی بشر روی کره زمین) در راه است یا نه؟ ستون‌ها نیز نشانگر این گزینه‌اند که آیا باید کاری انجام داد یا نه؟

کریون سپس جلوتر می‌رود و نتایج ترکیب سطرها و ستون‌ها را در هر یک از چهار خانه جدول بررسی کرده است. من اینجا خلاصه نتایجش را در خانه‌های یک جدول آورده‌ام.

به گفته کریون از آنجایی که ما نمی‌توانیم به طور کامل به علم و دانش‌مان اطمینان کنیم، ناچارا باید برای انتخاب مسیرمان راه دیگری انتخاب کنیم. کریون سپس تلاش می‌کند که نشان دهد چنین چیزی شدنی است. وی اظهار‌ ‌می‌کند: «با این اعتراف آغاز می‌کنیم که هیچ کس نمی‌تواند با اطمینان مطلق بفهمد آینده با خود چه خواهد آورد.» این استدلال نسخه‌ای از قضیه پاسکال است که مساله اعتقاد به خدا را با روش مشابهی صورت‌بندی می‌کند و مجازات احتمالی مردمان بی‌ایمان را به عنوان بدترین حالت فرض می‌کند.

استدلال کریون این است که باید هدفمان در فرآیند تصمیم‌گیری پرهیز از خانه‌ بالا-چپ جدول باشد. بر اساس نگاه او ما نمی‌توانیم بر این که در کدام سطر قرار بگیریم کنترلی داشته باشیم زیرا از نتایج علم نمی‌توانیم اطمینان حاصل کنیم. اما از آنجا که ستونی که در آن هستیم تحت کنترل خود ماست، می‌توانیم از خانه‌ بالا-چپ جدول (فاجعه مطلق) پرهیز کنیم. برای این کار کافی است این گزینه را انتخاب کنیم که «کاری بکنیم» تا مطمئن شویم در ستون راست جدول خواهیم بود و نه چپ.

چنین رویکردی با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می‌کند.

مساله نخست این است که این استدلال، بیش از اندازه «زیادی» اثبات می‌کند. این پیش فرض که یک اتفاق خیلی خیلی بد ممکن است رخ دهد، بدون شک درست است. فرضیه‌های بسیاری درباره این که ممکن است اوضاع درست پیش نرود موجود است و اغلب این فرضیه‌ها نیز به طور تقریبا نامحدودی مورد حمایت هستند. برای هر فاجعه خاصی هم، هر چه مدارک کمتری نیاز باشد، می‌توان فهرست مفصل‌تری از اتفاقات بدی که خواهد افتاد فراهم کرد. این استدلال کریون که اثبات می‌کند باید «کاری بکنیم» را، می‌توان برای هرکدامشان، یعنی همه این فجایع، به کار برد.

حالا یک بار دیگر از اول تا آخر ویدیو را نگاه کنید و عبارت «گرمای جهان» را با عبارت «صدام حسین سلاح‌های کشتار جمعی دارد» جایگزین کنید.

ممکن بود صدام حسین سلاح‌های کشتار جمعی داشته‌ باشد و چه بسا که در حال برنامه‌ریزی برای کاربرد آنها علیه ایالات‌متحده نیز می‌بود. کسی نمی‌توانست اثبات کند او چنین برنامه‌ای ندارد، چرا که همان‌گونه که نومحافظه‌کاران جنگ‌طلب با کمال میل اظهار کرده‌اند، شما دلیلی برای انکار این مدعا نخواهید یافت.

آقای کریون هرگونه تلاش برای این که با روشی منطقی بفهمیم صدام حسین سلاح‌های کشتار جمعی دارد یا نه را روش اندیشیدن سطری می‌نامد، اما آنچه که ما در اوضاع خرابی مثل حالا نیازمند آن هستیم، روش اندیشیدن ستونی است.

بدون شک کریون نیز با این ادعا مخالفت نمی‌کرد که ما نمی‌دانستیم آیا صدام حسین سلاح‌های کشتار جمعی دارد یا نه. بدترین حالت این است که صدام حسین سلاح‌های کشتار جمعی داشته باشد و بخواهد آنها را علیه ایالات متحده به کار ببرد. حالا اگر ما با حمله به عراق و خلع صدام «کاری بکنیم» آن وقت توانسته‌ایم بدترین حالت را حذف کنیم، اما اگر از روی سستی «هیچ کاری نکنیم» و دست روی دست بگذاریم، به هر حال ممکن است این بدترین حالت واقعا رخ بدهد.

درست است که با حمله عراق متحمل هزینه‌هایی، (دلارها و همچنین مرگ برخی از آمریکایی‌ها) خواهیم شد و حتی شاید زندگی عراقی‌ها را هم کمی به هم بریزیم، اما واقعا هزینه‌ بدترین حالت را نمی‌توان محاسبه کرد.

بنابراین برای رهبران آمریکا چاره‌ای جز این نتیجه‌گیری گریزناپذیر باقی نمی‌ماند: ما، باید، به عراق حمله کنیم.

گلن گرینوالد اخیرا در نوشته‌ای اشاره می‌کند که دقیقا همین استدلال در دفاع از تصمیم حمله به عراق به کار رفته است.

دومین نکته‌ای که می‌خواهم بدان اشاره کنم این است که استدلال کریون اصولا هیچ چیزی را اثبات نمی‌کند. هدف او این است که نشان دهد باید برای پرهیز از بدترین حالت کاری بکنیم، اما اثبات این گزاره که باید «یک کاری بکنیم» اصولا اثبات چیزی نیست. او مساله را بر اساس یک سری گزینه‌های انتزاعی صورت‌بندی می‌کند، اما در زندگی واقعی ما با گزینه‌های انتزاعی کاری نداریم و فقط با یک سری انتخاب‌های عینی رو به روایم. این که در تمام زندگی‌مان تاکنون از موضوعی غافل بوده باشیم و حالا تصمیم بگیریم درباره آن کاری بکنیم، ممکن است از نظر روانشناختی گام مهمی باشد، اما هنوز یک تصمیم عملی به حساب نمی‌آید. مساله اصلی در تصمیم‌گیری این است که «چه کار باید کرد» و به هیچ وجه نیز از این تصمیم کلی که «باید کاری کرد» قابل تفکیک نیست.

راه دیگر بیان این موضوع آن است که بگوییم در جدولی که طرح شد واقعیت بیش از دو ستون را شکل می‌دهد و در واقع ستون‌های بی‌نهایت متعددی دارد که هر کدام نمایاننده‌ دامنه نامحدود انتخاب‌هایی هستند که در جهان واقعی پیش روی ما است، اما روش استدلال کریون هیچ گونه رهنمودی برایمان فراهم نمی‌کند که ببینیم برای حل مساله چه میزانی از منابع و در چه جهتی باید هزینه شود.

هدف استدلال کریون این است که نشان دهد می‌توانیم بدون این که علم و دانش را کنار بگذاریم از وقوع بدترین حالت پرهیز کنیم، اما چنین چیزی وقتی درست است که یک برنامه عینی که نتیجه مطلوب ما را در پی داشته باشد برگزینیم. در واقع ما یک دامنه‌ نامحدود از انتخاب‌هایی داریم که همه‌شان «کاری کردن» را شامل می‌شوند و البته برخی گزینه‌های دیگر هم هستند که صرفا به معنای تماشا کردن و به انتظار نشستنند. از آنجا که منابع ما محدود است، نمی‌توانیم هر پیشنهادی را برای سیاست‌گذاری، قبول و اتخاذ کنیم. باید بررسی کنیم که هر کدام از این پیشنهادها آیا اصولا منافعی در جهت پرهیز از بدترین حالت ممکن، خواهد داشت یا نه و آیا این منافع به هزینه‌هایش می‌ارزد؟ آیا مثلا باید برنامه‌ای که به شکلی تکان‌دهنده گران است، اما ممکن است ثمربخش باشد را انتخاب کنیم؟ یا ده تا برنامه دیگر با هزینه‌های کمتر که هر کدام نیز بختی برای به نتیجه رسیدن داشته باشند؟

اگر مقدار عظیمی از منابع‌مان را برای ریسکی با احتمال اندک به کار بریم، آن وقت برای رو در رویی با مشکلات دیگری که ممکن است در عمل اتفاق بیفتند، در موقعیتی بسیار بدتر خواهیم بود. شاید بهترین مسیر همین باشد که با تکیه بر رشد اقتصادی با هدف افزایش ثروت و در نتیجه دامنه انتخاب‌هایمان، فعلا هیچ کاری انجام ندهیم؟

بسته به این که شما چه چیزی را به عنوان بدترین حالت در نظر بگیرید، چنین استدلال‌هایی را می‌توان برای اثبات هر نتیجه‌ای که مایل باشید به کار گرفت. برای مثال همین استدلال را برای این موارد به عنوان بدترین حالت امتحان کنید: قوانینی را برای محدود کردن سوخت فسیلی به اجرا می‌گذاریم و این قوانین تغییرات اقلیمی بسیار بدتری را موجب خواهد شد. یا این یکی: اقتصاد جهان را در جنگ با مشکلی که فعلا وجود خارجی ندارد (یعنی گرمایش زمین توسط انسان‌ها) نابود کرده‌ایم و بعد یک بحران جدی و واقعی و خیلی بزرگتر پدیدار می‌شود، اما برای ما دیگر ثروتی نمانده که بخواهیم با آن رو به رو شویم. همان طور که آقای کریون اشاره می‌کند، علم توانایی اثبات آن که چنین چیزی رخ خواهد داد یا نه را ندارد و با همان استدلال کریون می‌توان اثبات کرد که فعلا نباید کاری بکنیم تا بعد بتوانیم با آن بدترین حالت واقعی که هنوز چهره خودش را نشان نداده روبه‌رو شویم.

همین ما را به نقص فاحش دیگری در استدلال کریون رهنمون می‌شود: انتخاب از میان گزینه‌های متعددی که پیش رویمان است بسته به درکی است که از علل و نتایج هر گزینه داریم. «کاری کردن» یعنی آفریدن حرکتی که اعتقاد داشته باشیم اثرات مشخصی خواهد داشت. اما اثرات هیچ حرکتی را نمی‌توانیم بدون اتکا به دانش مربوط به همان موضوع ارزیابی کنیم. علمی که ناگزیر در هر طرح عینی به کار گرفته شود، همان علم بحث برانگیزی خواهد بود که کریون ادعا می‌کند برای رسیدن به نتیجه گیری درست درباره این که چه کار باید بکنیم به آن نیازی نداریم.

همان طور که مرکز پژوهش‌های مسائل اجتماعی در یادداشت برجسته‌ای درباره اصل پیشگیری تصریح می‌کند، به هر حال ‌اصل پیشگیری برای فعالانی که جز مصرف کاری نمی‌کنند، بسیار کاربردی است، زیرا از درگیری‌های علمی جلوگیری می‌کند و از شانه کسانی که ادعاهای نا بحق و اغلب وسواس‌گونه می‌کنند، بار نیاز به مدارک و اثبات را بر می‌دارد و آن را به جامعه علمی واگذار می‌کند، جامعه‌ای که اغلب توان پاسخگویی چنین مواردی را ندارد زیرا روی حساب و عاقلانه حرکت می‌کند. این چیزی است که این اصل را بسیار خطرناک می‌کند. یعنی نوعی تعصب شبه مذهبی ایجاد می‌کند که تاریخ دیگر باید به ما آموخته باشد که از آن بترسیم. نامعقولی ذاتی چنین اندیشه‌ای آن را به شکلی غیرقابل دفاع در می‌آورد.

این نقص را می‌توان این‌گونه تصویر کرد. اگر هدف پرهیز از بدترین حالت ممکن است، پس دیگر «کاری کردن» کافی نیست، بلکه باید کاری موثر بکنیم. برخی رفتارهایی که می‌توانیم اتخاذ کنیم، ممکن است چندان هزینه‌بر نباشد، اما احتمالا با معیارهای آقای کریون برای تاثیرگذاری نیز جور در نخواهد آمد.

فرض کنید همه ما بر سینه‌مان نشان «همین الان با گرمایش زمین مبارزه کن» نصب کنیم. آیا چنین کاری کمک می‌کند که از بدترین حالت پرهیز کنیم؟ ممکن است عده‌ای چنین بگویند، اما نیرومندترین اعتراض در مقابل چنین برنامه‌ای این خواهد بود که برای این باور که نصب چنین نشان‌هایی تاثیری بر تغییرات اقلیمی جهان داشته باشد، هیچ بنیان علمی نمی‌توان یافت.

حالا فرض کنید من با نتیجه‌گیری کریون موافقت کنم و به عنوان راه‌حل پیشنهاد کنم که باید سفرهای روزمره‌مان به محل کار را طولانی‌تر کنیم تا بتوانیم بیشتر رانندگی کنیم و مصرف نیروگاه‌های سوخت ذغال‌سنگ را نیز افزایش دهیم. آقای کریون احتمالا خواهد گفت: آخ نه، این که نشد، زیرا این روش، میزان مصرف سوخت فسیلی را افزایش خواهد داد، اما چنین واکنشی فقط وقتی سودمند است که علت گرمایش زمین واقعا مصرف سوخت فسیلی باشد. بدون ایجاد یک رابطه علت و معلولی علمی، از کجا بدانیم که آنچه کمک‌مان می‌کند کاهش مصرف سوخت‌های فسیلی است و نه افزایش آن؟

گرچه کریون خود یک پیشنهاد عملی در میان نمی‌نهد، اما به وضوح چیزی در ذهن خود می‌پروراند – شاید مثلا افزایش مالیات بر سرمایه یا طرحی مانند آن – چرا که او توانسته خانه راست-پایین جدولش را با هزینه‌های متعدد اقتصادی پر کند – رکود، بیکاری، دستمزدهای پایین و این جور چیزها. طرح‌های مشابه دیگری به شکل قانون‌گذاری هم هست که ممکن است برای کاهش مصرف سوخت فسیلی تا دوران ماقبل صنعتی، هزینه‌های از هوش‌برنده‌ای را تحمیل کند.

تا اینجای کار من توجهم را به ستون‌ها جلب کرده بودم، اما علاوه بر سطرهایی که کریون در جدولش نشان می‌دهد یک عالمه سطر دیگر هم هست. دو سطری که او به نشانه «گرمایش زمین توسط انسان‌ها، آری یا نه» در نظر گرفته، با این دو حالت مطابق است که یا اتفاق چندانی نخواهد افتاد یا این پایان تمدن بشری خواهد بود، اما یک عالمه موقعیت دیگر هم در میانه هست – اتفاقی خواهد افتاد، اما خوش‌خیم است، اتفاق بدی می‌افتد اما قابل مدیریت است، اتفاق واقعا بدی می‌افتد اما این به معنای پایان کلی زندگی انسان‌ها روی زمین نخواهد بود و غیره.

کریون ادعا می‌کند که خطر دست روی دست گذاشتن از ریسک «کاری کردن» بسیار سنگین‌تر است، اما همان طور که نشان دادم، تحلیلی که بالکل بر حسب دسته‌بندی‌های مبهمی که او کرده صورت‌بندی شود، به هیچ نتیجه‌گیری معناداری نخواهد رسید. هزینه‌های مربوطه را فقط می‌توان در مورد طرح‌ها و گزینه‌های عینی و بر حسب هزینه‌های بالفعل یا برآوردی‌شان سنجید و درک کرد. ممکن است «کاری کردن» با هزینه‌های خیلی بالا و برای یک خطر با احتمال کم، در نهایت بیارزد، اما عقلانیت در چنین مواردی خواهان برآورد دقیقی از هزینه‌ها و احتمالات خواهد بود.

شما در زندگی خودتان چگونه با احتمال از دست رفتن حیات رو‌به‌رو می‌شوید. زندگی شما ممکن است به دلایل متعددی به طور ناگهانی به پایان رسد – یک تصادف اتومبیل، یک سانحه هوایی، هجوم زنبورهای شکاری (البته برای شوخی)، یا حتی افتادن یک وزنه ۱۶ تنی روی سرتان. یک رویکرد منطقی برای مدیریت چنین ریسک‌هایی چیست؟ برخی از آنها برای بیشتر ما خیلی دورتر از آنند که ذهنمان را به خود مشغول کنند، اما در برخی دیگر، هزینه‌های متوسطی برای کاهش احتمال رخدادشان قابل توجیه است. شما ممکن است ریسک تصادفات اتومبیل را با تمام مدت در خانه نشستن، بالکل حذف کنید، ولی برای اغلب مردم چنین هزینه‌ای زیادی بالا است.

آقای کریون این مساله را با خرید یک بلیت بخت ‌آزمایی مقایسه می‌کند، اما حتی برای خرید بلیت‌‌های بخت آزمایی نیز، یک رویکرد منطقی، یک حساب و کتاب سرانگشتی، بر حسب هزینه هر بلیت در مقابل احتمال برنده شدن و جایزه مورد انتظار را طلب می‌کند.

نکته اصلی استدلال کریون دست یافتن به این نتیجه است که باید پشتیبانی کنیم از اعمال محدودیت‌هایی بر معاملات سوخت فسیلی یا هرجور طرح افسانه‌ای برنامه‌ریزی متمرکز دیگری که بدون آنکه نیازی به فائق آمدن بر علم و دانش را داشته باشد، اقتصاد و جوامع انسانی را از بیخ و بن دگرگون کند.

ترویج‌دهندگان اندیشه گرمایش زمین توسط فعالیت‌های انسانی، برای آنکه مردم را به دوری از علم و دانش سوق دهند،‌ دلیل خوبی دارند. به محض این که شما سرنخ را پیدا کنید و شروع کنید به کشیدن آن از میان توپ کاموایی، کلاف حقه‌های با اهداف سیاسی شروع می‌کند به از هم باز شدن.

————-
پی‌نوشت:

۱ – این قضیه را بلز پاسکال، فیلسوف، ریاضیدان و فیزیکدان فرانسوی به این شکل مطرح می‌کند که اگرچه به مساله وجود خدا، نمی‌توان با استدلال عقلانی پاسخ داد، اما آدم باید این طور فرض کند که خدا هست زیرا با زیستن بر اساس این باور انسان ممکن است به همه چیز برسد، اما چیزی هم از دست نخواهد داد.
پاسکال می‌گوید: آنان که به هر دلیل نمی‌توانند به وجود خدا ایمان بیاورند نیز برایشان بهتر است به گونه‌ای زندگی کنند که ایمان به خدا آدمی را بدان سو هدایت می‌کند. به لحاظ تاریخی قضیه پاسکال که حوزه‌های تازه‌ای را در نظریه احتمالات بازگشود، از اولین تلاش‌ها برای کاربرد مفهوم بی‌نهایت به حساب می‌آید و نخستین کاربرد رسمی نظریه تصمیم‌گیری نیز هست. این قضیه همچنین تاثیری جدی بر فلسفه‌های پس از خود به ویژه عملگرایی (پراگماتیسم) و اراده گرایی داشته است.

۲ – هورتون: http://dailypaul. com/node/141633

پاسخ بدهید

ایمیلتان منتشر نمیشود

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

رفتن به بالا