خانه > نوشتار > بمانی

بمانی

یادداشت دی شب م را این جا باز می نویسم:

رکوییم موتسارت را گوش می کنم. خداست… «Wolfie…» اجرای کامل BBCSymphony Orchestra به رهبری ی Sir Colin Davis . ساختار و تاویل متن می خوانم. نظریه های زبان شناسی ساختارگراها به نظرم مهم و لازم، اما خسته کننده می آید. دوست دارم زودتر به شالوده شکنی و به خصوص هرمنوتیک برسم. باید زیاد بنویسم. مرتب، زیاد، خوب، حرفه ای… فردا […] صبح زود باید بیدار شوم و دوش بگیرم. بد نیست همه ی روزهام خوب و زود شروع شوند. صبح های زود و زود بیدار شدن را دوست دارم. اما خب شب بیدار ماندن را هم دوست دارم. […] با افین، که همین الان [ ساعت ۴.۵ صبح] بیدار است و پیپ کشیده و حالا دارد دستمال کاغذی محتوای زیر سیگاری را که آتش زده نگاه می کند. اتاق یکدست تاریک و یک شعله ی روشن. صدای Requiem ِ موتسارت شنا می کند در اتاق. آهنگی که برای مرگ خودش سروده آرام و سوگ وار در اتاق سر می خورد. بوی کاغذ سوخته می آید. بوی کتاب ها و روزنامه های سوخته. زنان ِ پیش مرگ در کردستان ِ عراق. « بمانی» را دیدم. فیلم ِ زیبایی بود. زیبا و اگزیستانسیالیستی: « کی به من فکر می کنه؟» «ما آدما هیچ چی به حساب نمی آیم.» «مرده ها از زنده ها بهترن» سرکوب فردیت، و اعتراض به آن: خودسوزی… اما زندگی تغییری نمی کند…

خوب ِ من… دو تا :.

پاسخ بدهید

ایمیلتان منتشر نمیشود

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

رفتن به بالا