خانه > آرشیو برچسب: داستان كوتاه

آرشیو برچسب: داستان كوتاه

اشتراک در خبرنامه

کباب ساکت

بنزین روی تن خوشبو نمی شود. نفت که اصلاً. سرخی ی گرد خورشید تازه در زمین فروریخته و دشت خالی، دشت خالی ی خالی، آرام تاریک می شود. تنها درخت وسط دشت، روی تپه ی کوتاه، آخرین شعله هاش را در باد گم می کند و صدای جلز و ولز می دهد. بوی گوشت کباب شده می آید.

متن کامل »

زنگ ها

«روی پیانو را گرد گرفته است، و نت‌ها ماه‌هاست که ورق نخورده‌اند.» مدت‌ها بود که در خانه حرفی نگفته بود، و رنگ خانه را ندیده بود. پنجره را که خواست باز کند غیژغیژ فلز زنگ زده بلند شد: «عجب برفی می‌بارد. تمام شب ارتش مارش همیشه پیروزی زد، و در آخر شکست سختی خورد، و باز مارش پیروزی زد. و ...

متن کامل »
رفتن به بالا