خانه > نگاره (برگه 17)

آرشیو دسته ی : نگاره

اشتراک در خبرنامه

نگاره: دوشنبه شب‌‌ها، دم غروب، قدم‌هایشان را از میان علف‌ها بی‌صدا می‌کردند، خود را با طناب از حضور خسته‌ی دیوارهای قلعه بالا می‌کشیدند و در میان سایه‌های ماد، ساسانی و آل مظفر به قصه‌‌خوانی می‌نشستند. هر شب یکی از گوسانان داستانی می‌خواند، با روایتی و سبکی، یکی از زاویه دید دوم شخص، یکی ادبیات متعهد، یکی افسانه‌ای محلی، یکی داستانی به روایت جریان سیال ذهن و دیگری حماسه‌ای کهن. هربار که دوشنبه، نیمه آذرماه می‌شد، گوسانان داستانی که کمتر برقی در چشمانشان به درخشش آورده بود، برمی‌گزیدند، و دیوی که در حفره‌های هفت هشت هزار ساله خفته بود، برمی‌خاست و راوی آن داستان را می‌بلعید. گاهی هم می‌شد که گوسانان سالی بعد در می‌یافتند که داستان برگزیده داستان جذابی بوده که آن زمان نکته اصلی‌اش را درنیافته بودند. این گونه مواقع سه شنبه شبی به نارین قلعه میبد می‌رفتند، و سرخی غروب که بر دیوار قلعه می‌افتاد، به یاد گوسان از دست رفته سکوت می‌کردند، با داستان‌هایی ناخوانده در جیب، و چشمانی همچون شمعِ خاموشِ تمام شده در شمعدان سفال… امروز از شهریار مندنی‌پور و کافکا #داستان می‌خوانیم….

نگاره:  دوشنبه شب‌‌ها، دم غروب، قدم‌هایشان را از میان علف‌ها بی‌صدا می‌کردند، خود را با طناب از حضور خسته‌ی دیوارهای قلعه بالا می‌کشیدند و در میان سایه‌های ماد، ساسانی و آل مظفر به قصه‌‌خوانی می‌نشستند. هر شب یکی از گوسانان داستانی می‌خواند، با روایتی و سبکی، یکی از زاویه دید دوم شخص، یکی ادبیات متعهد، یکی افسانه‌ای محلی، یکی داستانی به روایت جریان سیال ذهن و دیگری حماسه‌ای کهن. هربار که دوشنبه، نیمه آذرماه می‌شد، گوسانان داستانی که کمتر برقی در چشمانشان به درخشش آورده بود، برمی‌گزیدند، و دیوی که در حفره‌های هفت هشت هزار ساله خفته بود، برمی‌خاست و راوی آن داستان را می‌بلعید. گاهی هم می‌شد که گوسانان سالی بعد در می‌یافتند که داستان برگزیده داستان جذابی بوده که آن زمان نکته اصلی‌اش را درنیافته بودند. این گونه مواقع سه شنبه شبی به نارین قلعه میبد می‌رفتند، و سرخی غروب که بر دیوار قلعه می‌افتاد، به یاد گوسان از دست رفته سکوت می‌کردند، با داستان‌هایی ناخوانده در جیب، و چشمانی همچون شمعِ خاموشِ تمام شده در شمعدان سفال… امروز از شهریار مندنی‌پور و کافکا #داستان می‌خوانیم….

متن کامل »

نگاره: از پیچ کوچه دیدمش، گوشی را که در آوردم دوید، در خم کوچه‌ها گم شد، از شنیدن صدای هیاهوی بازی بچه‌ها یافتمش پس از یازده پیچ و دوازده خم و با گذر از چند سابات و با ندیده گرفتن چندین در چوبی و پلاک قدیمی و بادگیر بلند… بعد که خیلی راحت ایستاد تا عکس بگیرم تازه فهمیدم که دنبال توپ دو لایه‌ای که در پیچ کوچه‌ای دیده دویده بود… نشانی مسجد جامع را گرفتم و راه افتادم، دست پر…

نگاره:  از پیچ کوچه دیدمش، گوشی را که در آوردم دوید، در خم کوچه‌ها گم شد، از شنیدن صدای هیاهوی بازی بچه‌ها یافتمش پس از یازده پیچ و دوازده خم و با گذر از چند سابات و با ندیده گرفتن چندین در چوبی و پلاک قدیمی و بادگیر بلند… بعد که خیلی راحت ایستاد تا عکس بگیرم تازه فهمیدم که دنبال توپ دو لایه‌ای که در پیچ کوچه‌ای دیده دویده بود… نشانی مسجد جامع را گرفتم و راه افتادم، دست پر…

متن کامل »

نگاره: اگر هنور نتوانسته‌اید کتاب «اینجا خانه من است» را در کتابفروشی‌های شهرتان پیدا کنید کتاب‌فروشی‌های آنلاین بهترین راه حل محسوب می‌شوند.اینجا خانه من است را از فروشگاه اینترنتی ۳۰book خریداری کنیدhttp://30book.com/Book/54338/%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%AC%D8%A7-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%85%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D8%A2%D9%85%D9%87

نگاره:  اگر هنور نتوانسته‌اید کتاب «اینجا خانه من است» را در کتابفروشی‌های شهرتان پیدا کنید کتاب‌فروشی‌های آنلاین بهترین راه حل محسوب می‌شوند.اینجا خانه من است را از فروشگاه اینترنتی ۳۰book خریداری کنیدhttp://30book.com/Book/54338/%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%AC%D8%A7-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%85%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D8%A2%D9%85%D9%87

متن کامل »

نگاره: زمستان در آستانه‌ ایستاده و پاییز دست خداحافظی بلند کرده است. آسمان ابری، بار خود را نهاده و کوه آغوش سپید خود را بر برفِ نورسیده و سفره‌ی تالاب را پیش پای پرندگان مهاجر گشوده است. تالاب از هم‌اکنون، گوشه چشمی به برف‌، دعوتنامه‌ی آفتاب را قلم به دست گرفته و تشنگیِ حقابه بر لب آورده است. من ایستاده‌‌ام اینجا، تنها، گوش به صدای آب رفتن برف و نوحه مراسم تدفینش در دل خاک و نفوذ ریزریزِ آب از میان سنگریزه‌ها و چشم به برفی که از راه نرسیده سپری شدن زمستان را، کابوس و واقعیت زمان را، خیره مانده است: تابستان تمام شده است، پاییز می‌گذرد، زمستان تمام می‌شود…

نگاره:  زمستان در آستانه‌ ایستاده و پاییز دست خداحافظی بلند کرده است. آسمان ابری، بار خود را نهاده و کوه آغوش سپید خود را بر برفِ نورسیده و سفره‌ی تالاب را پیش پای پرندگان مهاجر گشوده است. تالاب از هم‌اکنون، گوشه چشمی به برف‌، دعوتنامه‌ی آفتاب را قلم به دست گرفته و تشنگیِ حقابه بر لب آورده است. من ایستاده‌‌ام اینجا، تنها، گوش به صدای  آب رفتن برف و نوحه مراسم تدفینش در دل خاک و نفوذ ریزریزِ آب از میان سنگریزه‌ها و چشم به برفی که از راه نرسیده سپری شدن زمستان را، کابوس و واقعیت زمان را، خیره مانده است: تابستان تمام شده است، پاییز می‌گذرد، زمستان تمام می‌شود…

متن کامل »

نگاره: یادگار عصر دایناسورها، از لابه‌لای علف‌ها تا پای پناهگاه انسان گردآورنده و شکارچی خزیده بود، از پای کتیبه اشکانی و هخامنشی دویده بود، به سمت چشمه و بعد آثار دوره ساسانی و اسلامی نگاهی انداخته بود و سرانجام بر دیواره معمای بزرگ باستانی، فرهادتراش، آرام گرفته بودآگامای پولک درشت صخره‌ای در بیستون!

نگاره:  یادگار عصر دایناسورها، از لابه‌لای علف‌ها تا پای پناهگاه انسان گردآورنده و شکارچی خزیده بود، از پای کتیبه اشکانی و هخامنشی دویده بود، به سمت چشمه و بعد آثار دوره ساسانی و اسلامی نگاهی انداخته بود و سرانجام بر دیواره معمای بزرگ باستانی، فرهادتراش، آرام گرفته بودآگامای پولک درشت صخره‌ای در بیستون!

متن کامل »
رفتن به بالا