خانه > نگاره > نگاره: از میان دیوارهای کاهگلی خانه‌ام آهسته بلند می‌شوم. قدم از قدم بر می‌دارم و فانوس به‌دست در آستانه‌ی دالان تاریک می‌ایستم و به صدای تو گوش می‌کنم. دالان را در می‌نوردم و حصیر درگاه را کنار می‌زنم. باد می‌زند، نور فانوس بر ماسه‌ها و بر صدای موج‌ها تاب تاب می‌خورد و من گوش تیز می‌کنم. باید نشست. هیچ نیست. تو نیستی . توی مغزم شعله‌ی شمعی خاموش می‌شود. سرم را به چوبه‌ی کنار حصیر تکیه می‌دهم و چشمانم را می‌بندم…
نگاره:  از میان دیوارهای کاهگلی خانه‌ام آهسته بلند می‌شوم. قدم از قدم بر می‌دارم و فانوس به‌دست در آستانه‌ی دالان تاریک می‌ایستم و به صدای تو گوش می‌کنم. دالان را در می‌نوردم و حصیر درگاه را کنار می‌زنم. باد می‌زند، نور فانوس بر ماسه‌ها و بر صدای موج‌ها تاب تاب می‌خورد و من گوش تیز می‌کنم. باید نشست. هیچ نیست. تو نیستی . توی مغزم شعله‌ی شمعی خاموش می‌شود. سرم را به چوبه‌ی کنار حصیر تکیه می‌دهم و چشمانم را می‌بندم…

نگاره: از میان دیوارهای کاهگلی خانه‌ام آهسته بلند می‌شوم. قدم از قدم بر می‌دارم و فانوس به‌دست در آستانه‌ی دالان تاریک می‌ایستم و به صدای تو گوش می‌کنم. دالان را در می‌نوردم و حصیر درگاه را کنار می‌زنم. باد می‌زند، نور فانوس بر ماسه‌ها و بر صدای موج‌ها تاب تاب می‌خورد و من گوش تیز می‌کنم. باید نشست. هیچ نیست. تو نیستی . توی مغزم شعله‌ی شمعی خاموش می‌شود. سرم را به چوبه‌ی کنار حصیر تکیه می‌دهم و چشمانم را می‌بندم…

پاسخ بدهید

ایمیلتان منتشر نمیشود

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

رفتن به بالا