خانه >
نگاره >
نگاره: از میان دیوارهای کاهگلی خانهام آهسته بلند میشوم. قدم از قدم بر میدارم و فانوس بهدست در آستانهی دالان تاریک میایستم و به صدای تو گوش میکنم. دالان را در مینوردم و حصیر درگاه را کنار میزنم. باد میزند، نور فانوس بر ماسهها و بر صدای موجها تاب تاب میخورد و من گوش تیز میکنم. باید نشست. هیچ نیست. تو نیستی . توی مغزم شعلهی شمعی خاموش میشود. سرم را به چوبهی کنار حصیر تکیه میدهم و چشمانم را میبندم…
نگاره: از میان دیوارهای کاهگلی خانهام آهسته بلند میشوم. قدم از قدم بر میدارم و فانوس بهدست در آستانهی دالان تاریک میایستم و به صدای تو گوش میکنم. دالان را در مینوردم و حصیر درگاه را کنار میزنم. باد میزند، نور فانوس بر ماسهها و بر صدای موجها تاب تاب میخورد و من گوش تیز میکنم. باید نشست. هیچ نیست. تو نیستی . توی مغزم شعلهی شمعی خاموش میشود. سرم را به چوبهی کنار حصیر تکیه میدهم و چشمانم را میبندم…
14 مهر 1395
1395-07-14
رفتن به بالا