مسعود بُربُر، همشهری- هنوز سفیدی ارتفاعات ۸هزار متری روی موهایش و سرخی سرمای هیمالیا روی پوستش دیده میشود.
یکیدو روزی بیشتر نگذشته که از پنجمین سفر بالای ۸هزار مترش بازگشته است و در آرامش صدایش هنوز سکوت کوهستان شنیده میشود. کوهی که حالا بخشی از فلسفه زندگی عظیم برهمنی بهشمار میرود؛ «برای من کوه رفتن بیش از آنکه یک ورزش باشد، ورزشی با همه جنبههای گوناگونش از تأثیر بر سلامتی گرفته تا قهرمانی و جذابیتهایش، یک نوع فلسفه زندگی است؛ نوعی فلسفه زندگی و نگرش به هستی و جهان که خیلی مهم است و زندگی را از روزمرگیهای رایج متفاوت میکند.»این کوهنورد ایرانی که ۵ بار به هیمالیا رفته و در تعدادی از حوادث ک.هنوردی همچون حادثه برودپیک هم حضور داشته با بیان اینکه کوه به من انرژی مثبت میدهد میگوید: «ارتباطی که در کوه با طبیعت میگیرم باعث میشود فشارهای روحی و روانیام تخلیه شود. این انرژی را اگر هر هفته کسب کنم زندگی من لذتبخش میشود». کوهنورد متولد دهه ۲۰ که بیش از ۴۰ سال است به کوه میرود همچنان در برنامههای کوهنوردیاش همسفر جوانهاست و همسفر بودن با آنها برایش لذتبخش است؛ «در برنامه برودپیک با گروه آرش که بودیم، من و مجتبی دوست خیلی صمیمی شده بودیم.» اما مجتبای ۲۸ساله حالا رفته است و کوهنورد مسن مانده تا بقیه ارتفاعات هیمالیا را در نوردد.
لحظههای تجربه مرگ
تقریبا همه کوهنوردانی که بهطور جدی این ورزش را دنبال کردهاند از همان آغاز کار با لحظاتی روبهرو شدهاند که دیدهاند نه راه پیش دارند و نه راه پس. دستانت به گیرهای «ناخنی» بند است و بالاتر جای پایی نمییابی و بازگشت به پایین ناممکن است. آرام آرام عضلاتت میلرزند و احساس میکنی که دستانت «دم کردهاند». همینها و لحظات بیشمار دیگر، برای هر کوهنوردی «تجربه مرگ» را پیش چشم میآورند و عظیم برهمنی نیز از این لحظات بینصیب نبوده است؛ «در گاشربروم یک بین کمپ یک و۲ مسیری را رفتم که اشتباه بود؛ یعنی مسیر قدیمی کوهپیمایی بود و ناچار طناب را از زیر برف پیدا کردم و به لبه یک تیغه رسیدم. یعنی بر نقابی ایستاده بودم که هر لحظه ممکن بود بریزد.»نقاب برفی، چیزی شبیه طاقچه است که در لبه یالها و خطالرأسهای کوه شکل میگیرد. درواقع سکویی از برف است که زیرش خالی است و ممکن است فرو بریزد. با این حال تنها نقاب برفی نیست که شرایط مرگبار را برای کوهنوردان هیمالیایی فراهم میکند؛ «در گاشربروم ۲ جایی که همطنابم میرفت فروریخت و او در شکاف عمیقی سقوط کرد. من بلافاصله واکنش نشان دادم و اگر نیم ثانیه دیرتر روی زمین میخوابیدم همطنابم مرده بود و من هم رفته بودم اما خوشبختانه توانستم در آن وضعیت نگهش دارم تا بعد کمک بیاورم و نجات پیدا کند. بارها خطر مرگ پیش آمده و هر بار راحت قبولش کردهام. نهایتا گفتهام که میافتم و میمیرم.»
کلید اصلی، «آموزش» است
برای بسیاری از کوهنوردان دشوارترین لحظات زمانی است که به دلایل روشن نباید مسیر را ادامه بدهند اما چون چیزی به پایان مسیر نمانده هیجان فتح قله اجازه تصمیمگیری عاقلانه بر سر این دوراهی را نمیدهد و همین هم اغلب حادثه میآفریند. با این حال عظیم برهمنی میگوید: «من وقتی بر سر دوراهی رفتن یا برگشتن قرار میگیرم خیلی راحت تصمیم میگیرم و بازمیگردم. هرچند که میدانم اگر تا قله بروم لذت میبرم اما هدفم قله نیست».
او دلیل رفتار عقلانیاش در کوه را تجربه و آموزش میداند و به کسانی که در آغاز راه کوهنوردی قرار گرفتهاند توصیه میکند و بر این توصیه تأکیدی چندباره میورزد که «حتما آموزش ببینند و عاقلانه کوه بیایند. بروند در باشگاهها آموزش ببینند. باشگاههای زیادی هستند که اول مفصلا آموزش میدهند و بعد عضو میگیرند».
زمانی هم که شرایط برای کوهرفتن مناسب نیست به دوچرخه، شنا و دویدن روی میآورد. از کوههای داخلی هم علاقه ویژهای به جبهه جنوبی دماوند دارد که هر فرصت دو روزهای پیدا کند برای این مسیر میگذارد.
وقتی بچهها به قله میروند
همه خاطرات برهمنی تلخ نیست اما وقتی از او خواسته میشود تا شیرینترین لحظات کوهنوردیاش را بگوید، از برنامههای خودش اسمی به میان نمیآورد؛ « هر برنامهای که بچههای ما موفق میشوند برای من شیرین است.»
وقتی از او خواسته میشود از افتخارات خودش بر قلهها بگوید نیز به روشنی میگوید «من ۵تا برنامه ۸هزار متری رفتهام اما هیچ کدام را تا قله نرفتهام. مشخصا در قضیه برودپیک با گروه آرش من در بیس کمپ ماندم و توانستم رابطی باشم بین گروه و ایران تا شرایط امداد و جستوجو را فراهم کنم».
برهمنی را کوهنوردان دیگر «مردی برای کمپ ۳» نامیدهاند. در بسیاری از صعودهای هیمالیا شرایط بهنحوی است که تعدادی از اعضا باید برای پشتیبانی در کمپ بمانند و به همینخاطر هم کسانی که این انتخاب دشوار و فداکارانه را میکنند تجربه حضور در قله را ازدست میدهند. با این حال خود او در پاسخ به اینکه چرا همواره این فداکاری را به جان خریده متواضعانه میگوید: «شاید هم از ترس جانم بوده است. حتما یکی از دلایلش حفظ جانم بوده. من معمولا اصرار نداشتهام که قله را بروم».
البته این بهمعنای آن نیست که برهمنی علاقهای به قله ندارد. او تأکید میکند که همه کوهنوردها دوست دارند که قلههای بلند جهان را فتح کنند؛ «دوست دارم کاری را که شروع کردهام به پایان برسانم. من تاکنون برای صعود برودپیک، چوآیو، گاشربروم یک و ۲ و ماناسلو رفتهام. ما الان ۱۴ تا قله ۸هزار متری داریم و یک ایرانی به نام عظیم قیچیساز توانسته از ۱۴ قله، ۱۳تای آنها را فتح کند و اگر لوتسه را هم برود این پروژه را تکمیل کرده و علاوه بر این توانسته رکورد زمانی را هم بشکند که ۷ سال و ۱۰ماه و ۶ روز است. البته با توجه به حوادثی که امسال رخ داد صعودهای فصل بهاره تعطیل شده و باید منتظر ماند و دید وضعیت صعودهای او چه میشود».
رسانهها فقط مرگ کوهنوردان را پوشش میدهند
هیمالیانورد ایرانی، ۳ فرزند دارد که هر ۳ نفر اهل کوه هستند هرچند خود او تصورش این نیست که بخواهند مثل او کوهنوردی را به شکل حرفهای دنبال کنند؛ «کوچکترین فرزندم، هورمان ۸ساله هم کوه را دوست دارد و با من میآید اما بعید میدانم بخواهد بهشکل جدی آن را ادامه بدهد. ۳ساله بود که کار بزرگی کرد و با من ۲۵کیلومتر مسیر نئور به سوباتان را طی کردیم. حالا که ۸ساله شده هم میگوید به همه بگو که من این کار را کردم. ۲فرزند دیگرم هم اهل کوه هستند اما پیگیری کوهنوردی به صورت حرفهای یک شرایط خاص شخصیتی و اجتماعی میخواهد که برای همه فراهم نمیشود. هم بحث اولویتها و علاقههای شخصی است و هم مسائل اجتماعی و اقتصادی. ما کوهنوردهای زیادی داریم در داخل کشور که کارهای حرفهای سرعتی بزرگی انجام دادهاند اما قدم به هیمالیا نگذاشتهاند و نخواهند گذاشت. بخشی از آن هم بهخاطر شرایط مالی است. برای یک برنامه هیمالیا باید اسپانسر مالی فراهم کرد. در ایران بچهها خیلی تلاش میکنند اما متاسفانه چندان موفق نمیشوند اسپانسر پیدا کنند».
عظیم برهمنی در توضیح اینکه چرا فعالان اقتصادی در مقایسه با کشورهای دیگر از کوهنوردان حمایت نمیکنند میگوید: «مسئله این است که باید بتوانیم اسپانسر را قانع کنیم که در تبلیغات و رسانهها نامش مطرح خواهد شد اما، هم اصولا اسپانسرها به تبلیغات کمتر بها میدهند و هم رسانههای ما فقط وقتی اتفاق ناخوشایندی بیفتد اخبار کوه را پوشش میدهند، درحالیکه در کشورهای دیگر نه فقط پوشش خبری گسترده برای تلاشهای کوهنوردان هست و اسم اسپانسر هم در آنها بدون ممانعتی مطرح میشود بلکه حتی درباره این برنامهها، فیلمهای مستند و… میسازند».
او پشتیبانی ضعیف و حتی سنگاندازیهای فدراسیون را هم مشکل دیگر کوهنوردان در جذب اسپانسر میداند؛ «خود من خیلی دنبال اسپانسر رفتم اما متأسفانه وقتی شرکتها زنگ میزدند به فدراسیون و پرسوجو میکردند میگفتند اصلا نمیشناسیم؛ یعنی فدراسیون حمایت که نمیکند هیچ، برای ما مشکلساز هم میشود و به همینخاطر ما حتی ترجیح میدهیم که اصلا خبردار نشوند. همان مسائل و مشکلات ساختاری که در بوروکراسی ما حاکم است اینجا هم هست؛ یعنی میگویند خب چرا ما این افراد را تأیید کنیم که بعد اگر اتفاقی افتاد و اصلا افتادند مردند یقه ما را بگیرند، درحالیکه وقتی یک گروه اسپانیایی به آناپورنا رفتند، رئیس فدراسیونشان در رسانهها عذرخواهی کرد که از موضوع خبر نداشته وگرنه باید فدراسیون همه هزینههایشان را تقبل میکرد. در همین برنامه آخر صعود من به چوآیو که نهایتا بهدلیل برخی اطلاعات غلط محلی و شرایط آب و هوایی به قله نرفتیم اگر شرکت هزینههای چند روز اضافه حضور ما را تقبل میکرد ما صعود میکردیم».
با این همه کوهنورد سپیدموی ایرانی مرتبا به سراغ قلههای داخلی میرود و جبهه جنوبی دماوند که اغلب در برنامهای دو روزه آن را درمینوردد کوه مورد علاقه اوست و هنوز سرخی سرمای هیمالیا از صورتش رخت برنبسته که میگوید تصمیم دارد صعود دیگری را بهزودی آغاز کند. اگر شرایط فراهم شود بار دیگر، بههمین زودی، به هیمالیا خواهد رفت!