منهایی بر زمین افتاده، ساختمانهایی فرو ریختهاند. دودها تمام شدهاند، دودهها آرام میگیرند. سنگین و خاکستری است هوا، خیل سپاهیان، نه، اینها تازه پیشقراولانند، بر جنازههای ملاحده و بت پرستان و خائنان پای میگذارند. مرده شویخانهها سرد و خالی است. صدای همهمهای، کوبش سم اسبانی و زنگوله رمگانی از جایی دور نزدیک میشود. پیش قراولان به صف پیش میروند. دیوانهای خلاف سوی آنان، از میانشان گام بر میدارد. نگاه کن با خویشتن چه کردهاند. نگاه کن چه بر سر خویشتن آوردهاند. دیوانه خلاف سوی پیش قراولان گام بر میدارد. با خویشتن زمزمه میکند. رو به خویش فریاد میکشد. بذرها! ای بذرهای کاشته! اگر زود بر نخیزید، این تله را به کناری نیافکنید، اگر این دام را به سویی رها نکنید، از زیر این آوار نخواهید رست. دیگر آفتاب را نخواهی دید.