نگاره: روز اول #سفر به #بلوچستان سفرمان را از کرمان آغاز کردیم. من و لادن پیوستیم به دوست خوب کرمانیمان الهه آذرنوش که معماری و مشخصاً معماری خاک حوزه علاقهاش بود و دوست خوب و فرهیخته دیگری به نام نادیا که اهل سفر بود و استاد پژوهش هنر هم بود و هرجا که دست میداد از دانشش بهره میبردیم. الاهه به دنبال روستایی بود که #معماری خشتی ویژهای دارد اما نمیدانست کدام روستاست و قرار شد من که قبلاً منطقه را چند باری دیدهبودم جستجویی کنم و مسیری بچینیم و پیدایش کنیم (و سرانجام روز آخر نه فقط آن #روستا که چند روستای خیلی جذاب دیگر را هم پیدا کردیم.) نزدیک ظهر از کرمان با ماشین الاهه راه افتادیم و ساعتی بعد اولین توقفمان را در #بم داشتیم. باغشهری از نخلها که بیشتر (و به حق) با #ارگ شگفتانگیر و وسیعش شناخته شده است. بازدید خیلی کوتاهی از #ارگ_بم داشتیم و سرانجام راهی شدیم.در جاده بین بم و #ایرانشهر (که میخواستیم شب آنجا بخوابیم) جایی هست به نام #بزمان با #نخل هایی زیبا و گلهایی خوشرنگ و مردمانی خوشدل و دو آب معدنی جالب. پیش از همه ایستادیم تا الاهه از منارههای بامزه #مسجد کنار جاده عکس بگیرد، بعد خانمها به چشمه آب گرم عجیبی که آنجا بود رفتند تا همراه با خانمهای محلی تنی به آب بزنند و در این فاصله من به سراغ مردی رفتم که از میان باغش علوفه جمع میکرد. باغش #سرسبز بود و #کُنار هم داشت و تا بچهها برگردند دلی از عزا درآوردم. بچهها هم میگفتند داخل اتاقک چشمه آب گرم غاری هست که از انتهایش آبی میآید و …شب را ایرانشهر ماندیم و یک محیطبان جوان و فوقالعاده درباره حیات وحش بزمان برایمان گفت و رستورانی بهمان معرفی کرد که در آن اولین #غذای_بلوچی سفرمان را خوردیم. غذاهایی خوشمزه، خوشرنگ و دلچسب: کرایی، آچار و … که بیش از همه طعم #ادویه هایش زیر زبانم مانده… 21 فروردین 1397 ۰ متن کامل »
نگاره: هماکنون در برنامه زنده #چراغ #رادیو #تهران از سفرم به #بلوچستان و شگفتیهای آن خواهم گفتFM94:00 20 فروردین 1397 ۰ متن کامل »
نگاره: یکی گوشهای نشسته بود و با مداد اندازههای #پرسپکتیو را میگرفت، یکی ورق به ورق سندهای روی رفها را میخواند، و یکی هم گوش میکرد: به سکوتی که در اتاقها و دیوارها و #بادگیر و آبگیر و نقش #خانه در آب شناور بود.خانه لاریها و ساختمان #کتابخانه ملی در #یزد#کتابخانهگردیOne was sitting at the corner, scaling the #perspective by the pen, one was reading the documents on the shelves, and one was listening: the #silence flowed over the rooms, the walls, the #windward , the #water and the #reflection of the #house in the water.#Lariha house and the National #Library building in #Yazd#bibliotourism 09 اسفند 1396 ۰ متن کامل »
نگاره: دشوارترین دو راهی: راهی را نشانش دهی که میدانی بی هیچ رنجی در آرامش خواهد زیست، بی تو؛ یا با وجود رنجها که در پیش خواهید داشت کنار خود نگهش داریThe most difficult #tradeoffTo #show her the way to live without any suffer, and calm, but without you;Or to keep her beside you, despite all the #suffer you know you will face. #child #children #address #colourful #life #choice #face #portrait #instachildren #kids #innocent #silence 04 اسفند 1396 ۰ متن کامل »
نگاره: #داستانخوانی با حضور #مجتبا_شول_افشارزاده؛ داستان نویس 🗓 زمان: دوشنبه ١۶ بهمن ساعت ۶:۳۰ الی ٨:٣٠ عصر #مجتبا_شول_افشارزاده متولد سال ١٣۶٢ و اهل سیرجان است. داستان نویسی، فیلمنامه نویسی، روزنامه نگاری و پژوهش چهار حوزه ی مورد فعالیت اوست. کتاب "افسانه های مردم سیرجان" را به همراه همسرش #نجمه_نورمندی_پور نوشته است و تا کنون تعدادی از داستانهای کوتاهش برگزیده و یا نامزد نهایی جایزه های ادبی مختلف بوده اند. داستان «باغسنگی» رتبه اول جایزه ملی داستانکوتاه سقلاتون را در سال ۹۵ برای مجتبا به ارمغان آورد.. این هفته داستان "اشموغ" نوشته #مجتبا_شول_افشارزاده را با صدای نویسنده میشنویم. #مسعود_بربر، برگزارکننده این دورهمی، روزنامهنگار، داستاننویس و مدرس داستاننویسی است. مکان: تقاطع خیابان کارگر و بلوار کشاورز، نبش ضلع جنوب غربی، پلاک ٣٠٨، کتاب آمه، #کافه_ایونت حداقل ١٠ هزار تومان بابت استفاده از مکان و هزینه پذیرایی به کافه پرداخت میکنیم. کافه ایونت| @kafehevent 15 بهمن 1396 ۰ متن کامل »
نگاره: لبفروبستنی از جنس خاک، احتیاطی نازک و سخت از جنس پوست دستانش، و خشمی از جنس هامونِ خشکیده در نگاهش موج میزد.Quiet like the dust, cautious like the thin and hard skin of his hands, and angry like the dried up Hamoun, was something waving in his eyes. 13 بهمن 1396 ۰ متن کامل »
نگاره: سرخوشانههای برفیِ تهرانخبرگزاری مهر، گروه جامعه-مسعود بُربُر: اگر هم شب را بیخبر از عالم و آدم به خواب خوش گذرانده باشی، صبح سکوت خیابان و نور تازهای که اتاق را گرفته تا پای پنجره میکشاندت: آنجاست، روی لبهی دیوارها کُپه شده، شاخههای درختان را خم کرده و حتی سیمهای برق را انحناهای قشنگ داده است. کلاغی نشسته وسط خیابان و سرش را این سو و آن سو میچرخاند. دو قدم جفتپا میپرد و خیره میماند به سفیدیِ نرم که همه جا را گرفته است، به برف.شال و کلاه را از دور از دستترین جای خانه بیرون میکشی و به خیابان میروی. در کوچه، کارمندانِ آخرین سالهای پیش از بازنشستگیِ بخش اداریِ شرکتها هم آمدهاند بیرون به برفبازی. پیرمردی، کلاه لبهدار به سر و چوببهدست، برف روی شاخههای درختها را میتکاند. کودکی یک عالمه گلوله برفی درست کرده و رفته کنار خیابان اصلی که برخلاف همیشه تنها گاهی از آن خودرویی میگذرد. کودک هیچ خودرویی را از گلولههای برفی بینصیب نمیگذارد. در شیشهی چشمهای پیرزنی که کنارش ایستاده و از او مراقبت میکند رؤیای کرسی زغالی منعکس شده و خیال پختن آش رشته و شلغم. در پارکها صدای خندههای جوانها شفاف و روشن مثل برف توی هوا چرخ میخورد، و هر طرف که بخواهد سر میکشد. شادی ناب و نایابی در همه چشمها و صداها هست. زمین دلش برای خندهها تنگ شده بود.شب که برسد، جلوی گاری لبوفروشی و باقالی فروشی، جمعیت زیادی ایستادهاند. یک پارکبان با میله رنگی نورانی ماشینها را هدایت میکند. جمعیت گاهی بیشتر میشود و گاهی سرک میکشند. دانههای برف، آرام، روی موهای خیسِ مردمِ منتظر مینشیند. نور نئون قرمز مغازهها چشمک میزند. درِ ماشینها با صدای خفه بم و توپری بسته میشود و برف، آرام، روی خیابانها، پارکها، ماشینها، مردم و درختها، مینشیند. فردا برف بر تن سنگها و شاخهها و دیوارها ذرهذره آب میشود و زمین سبکتر است.فردا آسمان حتماً آبیتر است و تهران نفس میکشد.https://www.mehrnews.com/news/4212027/عکس: اصغر خمسه 10 بهمن 1396 ۰ متن کامل »
نگاره: پسر، نفس که میکشید، از همه سو سکوت سردی توی صورتش پس میزد. برف، سنگ، دیواره و دوباره برف در انبوهی از مه. ناگهان ایستاد و گوش تیز کرد. از جایی دور، خیلی دور، صدای مبهم زنگوله میآمد. صدای درهم و طنینانداز صدها و هزارها زنگوله اما از وقتی از پیرمرد جدا شده بود هیچ جا هیچ نشانی از گلهای ندیده بود. نه گوسفندی، نه بزی، نه سگی و نه چوپانی. صدای دور و مبهم زنگولهها مثل مه در هوا میغلتید و دور و نزدیک میشد طوری که نمیشد فهمید صدا توی کوهستان چرخ میخورد یا توی ذهن مه گرفتهاش شناور است. مسیر برفی پیچانی که پایین میرفت همچون رودی خروشان و حجیم بود از جنس برف که پشت صخرهها و پشت مه پنهان میشد و انگار هیچ گاه قرار نبود کسی از آن مسیر به پایین برگردد. پسر چرخید رو به بالا. باریکه راهی را که از میان سنگی پیچ میخورد و میشد حدس زد که تا پای شاهدژ بالا میرود انتخاب کرد. یک قدم بیشتر برنداشته بود که صدای «اَها»یی شنید. صدایی که مثل آواز زنگولهها گنگ و محو اما زنانه بود. قدم که تندتر کرد صدای زنگولهها افتاده بود اما صدای اَها انگار توی پیچ و خم دیوارهها دو سه بار دیگر تاب خورد و از دور و نزدیک به گوشش رسید. خواست باز هم تندتر برود که ناگهان مه دوباره باز شد و این بار بدون آنکه نگاهی به مسیر بیاندازد قدم به دویدن سفت کرد اما یک قدم بیشتر برنداشته بود که صدای دخترانه بر سرش آوار شد:ـ اَهاایستاد. میخکوبِ پرهیب دختری که تمام قد روبهرویش ایستاده بود، یک دست به کمر و به دست دیگرش چوبدستی، چادرکی سفت به کمر پیچیده و چشم تیز کرده و خدنگ ایستاده مثل خود شاهدژ محکم و سرسخت. 12 دی 1396 ۰ متن کامل »
نگاره: در #کتابنوش این هفته میزبان سیامک گلشیری هستیم که برایمان از کتابش «رژ قرمز» دو داستان خواهد خواند و همراه با شیرین هاشمی (گوینده) از نزدیک با او گفتگو خواهیم کرد.شنبه ساعت ۷ عصر، خیابان وصال، کوچه شاهد، پلاک ۶، خانه فرهنگ و هنر مانا@ketabnooosh@shiriiinhashemi @siamakgolshiri#کتاب #سیامک_گلشیری 09 دی 1396 ۰ متن کامل »