روزنوشته های کاغذی »
حکایت دهن مسعود: «مسعود، دهنت سرویس!»
افشین اجلالی: بعد از این که گوشی رو برداشت و بلافاصله بعد از اینکه پرسیدم سرت شلوغه و می تونی صحبت کنی یا نه اولین جمله ای که بهش گفتم این بود: «مسعود دهنت سرویس،
بیشتر بخوانید »نگاره: چالش عکس دهسال پیش
اینها چهار تا از عکسهای زمستان ده سال پیش من است. زندگی آن زمان بیاندازه متفاوت از امروز بود. فهم من از زندگی هم. حتما از آن روزها تا حالا اشتباهات زیادی کردهام که
بیشتر بخوانید »جنگل نفس میکشید
جنگل نفس میکشید و زمین میدرخشید. رنگها در هم لیز میخورد و جهان بوی کاه خیس خورده میداد. کلاغی سرش را به دو طرف میچرخاند تا پرهایش خیس شود اما دوباره خیس میشد و
بیشتر بخوانید »دیگر آفتاب را نخواهی دید
منهایی بر زمین افتاده، ساختمانهایی فرو ریختهاند. دودها تمام شدهاند، دودهها آرام میگیرند. سنگین و خاکستری است هوا، خیل سپاهیان، نه، اینها تازه پیشقراولانند، بر جنازههای ملاحده و بت پرستان و خائنان پای میگذارند.
بیشتر بخوانید »در جستجوی روایت پنهان: آب و آفتاب بعد از ظهر
پانزدهم فروردین ماه ۱۳۸۹- بعدازظهر بهاری شیراز – همه خوابند بهار اگر شکوفههای زردآلو را درست میکاویدی وسطشان یک چیزی بود که خیلی هم شیرین و خوردنی بود و بعدتر لابد میشد هستهی زردآلو
بیشتر بخوانید »گامی که در سرزمین پارس پیمودیم و آمدیم
[singlepic=101,320,215,,center] * جمعه بیست و سوم بهمن ماه ۱۳۸۸ – ساعت ۹:۳۰ شب، خانه ی آقای بزرگی در فیروزآباد [singlepic=95,120,180,,left]رفتیم معبد آناهیتا (در بیشاپور): آرامش بعد از ظهر در سنگ هایی که انباشت زمانند.
بیشتر بخوانید »در جستجوی روایت پنهان: از آغاز، دانه های بینایی
دانه های بینایی جای دوری می بَرَدم. زمانی که می دانم بیش از چهار سال نداشته ام. از خانه ی گوهردشتِ باباامیر/ مادر، جاجیم روی تخت خواب فلزی شان یادم است با دانه ها
بیشتر بخوانید »رویای نیمروز تابستان
فرو رفته باشی در تختخواب و زیر پتو غلت بزنی. سرت را از زیر پتو بیاوری بیرون ببینی نوری زده در اتاق از برفی که همه جا باریده
بیشتر بخوانید »نگاه بانی ِ همیشگی ِ هیچ چیز و همه چیز
BubbleShare: Share photos – Create and Share Crafts رامسر – دوازدهم تا پانزدهم شهریورماه ۱۳۸۷ چه قدر زمان می شود که فریضه ی در دفترهایم، یادداشت روزانه نوشتن را به جا نیاورده ام؟ بهانه
بیشتر بخوانید »