نگاره: صدای مرا از لب دریاچه ارومیه میشنویداما داستانخوانی فردا سر جای خود خواهد بود! 04 مهر 1395 ۰ متن کامل »
نگاره: آفتاب آرام آرام میرفت و چشمان ما بر سبزها و خاکیها و غبارها و افقها سرگردان میچرخید. دشت نفس میکشید، نفس ما بیرون نمیآمد. قطره عرقی بر ابروهایمان سنگینی میکرد و سینهمان بالا پایین میشد. آنگاه، به ناگاه، صدای کوبشی بر زمین زیر پایمان را لرزاند… به تمامی نگاه شدیم… 30 شهریور 1395 ۰ متن کامل »
نگاره: در بالا زمین بود، تمیز، نرم، در آغوش گیرنده و ریز ریز؛ در پایین آسمان بود، آن آبیِ بزرگ، گسترده و وهمانگیز. من در این میانه جایی بودم، رها: دستانم در آغوشِ زمین، جوینده و سرگردان؛ پاهایم، بازیگوش و ولنگار، نه بندیِ گرانش و نه روانه به سویی. زمان، متوقف شده بود و من، به تمامی «اکنون» بودم. اکنونِ بیکرانه و فراخناک، میانِ همه چیز و هیچ چیز… 29 شهریور 1395 ۰ متن کامل »
نگاره: روزها نورانیتر بود، بوها حاضرتر، سایهها رازآمیزتر، زمان کندتر، و ما در قلب زمان بیکرانه، روز میسوزانیدیم… 18 شهریور 1395 ۰ متن کامل »
نگاره: همراه ما باشید در رونمایی کتاب «اینجا خانهی من است» نوشتهی مسعود بُربُرچهارشنبه ۱۰ شهریور ساعت ۱۸/۳۰ در کافه کتاب آمه 07 شهریور 1395 ۰ متن کامل »