خانه > نگاره > نگاره: آفتاب آرام آرام می‌رفت و چشمان ما بر سبز‌ها و خاکی‌ها و غبارها و افق‌ها سرگردان می‌چرخید. دشت نفس می‌کشید، نفس ما بیرون نمی‌آمد. قطره عرقی بر ابروهایمان سنگینی می‌کرد و سینه‌مان بالا پایین می‌شد. آن‌گاه، به ناگاه، صدای کوبشی بر زمین زیر پایمان را لرزاند… به تمامی نگاه شدیم…
نگاره:  آفتاب آرام آرام می‌رفت و چشمان ما بر سبز‌ها و خاکی‌ها و غبارها و افق‌ها سرگردان می‌چرخید. دشت نفس می‌کشید، نفس ما بیرون نمی‌آمد. قطره عرقی بر ابروهایمان سنگینی می‌کرد و سینه‌مان بالا پایین می‌شد. آن‌گاه، به ناگاه، صدای کوبشی بر زمین زیر پایمان را لرزاند… به تمامی نگاه شدیم…

نگاره: آفتاب آرام آرام می‌رفت و چشمان ما بر سبز‌ها و خاکی‌ها و غبارها و افق‌ها سرگردان می‌چرخید. دشت نفس می‌کشید، نفس ما بیرون نمی‌آمد. قطره عرقی بر ابروهایمان سنگینی می‌کرد و سینه‌مان بالا پایین می‌شد. آن‌گاه، به ناگاه، صدای کوبشی بر زمین زیر پایمان را لرزاند… به تمامی نگاه شدیم…

پاسخ بدهید

ایمیلتان منتشر نمیشود

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.

رفتن به بالا