خانه >
نگاره >
نگاره: آفتاب آرام آرام میرفت و چشمان ما بر سبزها و خاکیها و غبارها و افقها سرگردان میچرخید. دشت نفس میکشید، نفس ما بیرون نمیآمد. قطره عرقی بر ابروهایمان سنگینی میکرد و سینهمان بالا پایین میشد. آنگاه، به ناگاه، صدای کوبشی بر زمین زیر پایمان را لرزاند… به تمامی نگاه شدیم…
نگاره: آفتاب آرام آرام میرفت و چشمان ما بر سبزها و خاکیها و غبارها و افقها سرگردان میچرخید. دشت نفس میکشید، نفس ما بیرون نمیآمد. قطره عرقی بر ابروهایمان سنگینی میکرد و سینهمان بالا پایین میشد. آنگاه، به ناگاه، صدای کوبشی بر زمین زیر پایمان را لرزاند… به تمامی نگاه شدیم…
30 شهریور 1395
1395-06-30
رفتن به بالا