راوی داستان، راهنمای یک تور گردشگری بر رودخانهی فرانکلین در تاسمانی است و داستان را هنگامی برای ما روایت میکند که زیر آب گیر افتاده و در آستانهی مرگ است. تمام رمان در همین لحظات روایت میشود اما همهی آن چه روایت میشود این نیست. این دیگر از آن داستانها نیست که راوی در لحظه مرگ، کل زندگی خود را میبیند و برای ما تعریف میکند. آری، راوی تصاویری از گذشته برای ما میآورد اما نه فقط گذشتهی خودش (از نوزادی تا کنون)، که گذشتهی نیاکانش و آن چه طی چند نسل بر بومیان تاسمانی، این مردمان ناشناخته، رفته است. سرگذشتی که هر چه پیشتر میرویم تاثیربرانگیزتر و تکاندهندهتر میشود.
داستان در طبیعت وحشی تاسمانی میگذرد، با ریزبینیهای راوی نسبت به جریان وحشی آب، و جریان وحشی زمان که در دو سدهی اخیر که بر زندگی بومیان تاسمانی همچون سیلابی گذشته و رفته و برده است. توصیفات راوی از طبیعت بکر رودخانه فرانکلین آنچنان تاثیرگذار است که بارها و بارها خواننده را با هوسِ زدن به دامن طبیعت به چالش میکشد اما پیش از آن که کوله و کیسهخواب ببندی، چالشهای درون آدمیان داستان بر جا مینشاندت.
داستان به درستی به شیوهای فاکنری برای ما روایت میشود و هر چه پیشتر میرویم، گویی همانگونه که جریان آب راوی را میشوید و در خود غرق میکند، جریان زمان و پیچیدگیهای روایی و فجایعی که بر مردمان داستان گذشته، خواننده را به گرداب خود میکشد و پیش میرود. «مرگ راهنمای رودخانه» باز هم همچون بسیاری از آثار فاکنر، هر چه پیشتر میرود خواندنیتر و تاثیرگذارتر میشود. گویی تصویری گنگ و تاریک را در میانه گذاشته هر بار از زاویهای، زمانی، و نگاهی تازه به آن مینگرد و پیش روی خواننده میگذارد تا سرانجام خواننده را با فاجعهای که در عمق داستان نهفته است رویارو کند و او را تنها بگذارد. هر چه داستان در آغاز کند و گاه حتی ملالآور است، در فصلهای پایانی آه از نهاد خواننده بلند میکند.
اینها همه از «مرگ راهنمای رودخانه» داستانی عمیق و تجربهای بکر برای خواندن میآفریند، اما نه برای خوانندهای که در پی حل معما و هیجان ماجرا باشد، بلکه برای آنکه بخواهد تجربهای یکسر متفاوت را از سر بگذراند و زیستجهانی تازه را زندگی و حتی مزمزه کند.
از فلاناگان پیشتر Narrow Road to the Deep North را خوانده بودم (اینجا دربارهاش نوشتم) و واقعیت آن است که این داستان را به اندازه آن (که به گمانم شاهکاری تراز اول بود) دوست نداشتم. به گمانم فلاناگان در آن اثر پختهتر شده و نثر و سبک ویژهی خود را یافته و هر چه بهتر دریافته که او راوی شلاقبهدست سیاهیها و فجایعی است که بر آدمیان گذشته؛ شلاقی که البته بر ذهن خواننده مینشیند.