اینها را مرد شصت ساله صاحب دکه روزنامهفروشی با لهجه غلیظش توضیح میدهد. به گفته او گوگل سرویسی راه انداخته که دیگر حتی لازم نیست بروی هر خبری را در سایت خودش بخوانی. کافی است وارد حساب گوگل خود بشوی و بعد گوگل همه خبرهای مورد علاقهات را یک جا گرد هم میآورد: «من خودم حتی بچهام کامپیوتر دست نگرفته بود. اما آدم باید رقیبش را بشناسد. من تا این را شنیدم رفتم در اینترنت اسم نوشتم.»
همشهری پیرمرد که در محلهای دیگر از شهر دکه دارد حرفهای او را تائید میکند: «قبلا یک شرکت اگر ۵۰ نفر کارمند داشت میآمد از ما ۱۰۰ تا ۱۵۰ روزنامه میخرید. اما الان دیگر اینترنت آمده، کسی روزنامه نمیخرد. میروند اخبار را در اینترنت میخوانند. یعنی این اینترنت رقیب اول ما شده است. وگرنه قیمتها که یکی است و ما هم با مردم فقط سلام و علیک داریم. به همین خاطر کسی مثلا به خاطر اخلاق بد من نمیرود سراغ یک دکه دیگر که مثلا اخلاقش خوب باشد. برای همین ما دکهایها رقیب هم نیستیم. اصلا همشهری هم هستیم.»
روزنامهفروش جوانی که همراه برادرش یک دکه را میگرداند، همشهری بودن اغلب دکهدارها را تائید میکند: «هر صنفی بالاخره مال جایی است. شما بپرسید سوپریها همه آذری و قوم و خویش هستند. اغلبشان دریانیاند. ما هم همه مشکینشهری هستیم. حالا اگر هم از خود مشکینشهر نباشیم از روستاهای اطراف مشکینشهریم.»
مردم چیزی که جلوی چشم نباشد، نمیخرند
اما اینترنت و گوگل تنها مشکل اتحادیه مشکین شهریهای مقیم تهران(!) نیست. هزینهها بالا رفته و اقبال مشتریان به روزنامهها کمتر شده است. دکهداران هر روز پنج صبح مشغول کار میشوند و تا نیمه شب دکهشان باز است. هر دکه هم اغلب باید خرج زندگی پنج شش نفر را فراهم کند، اما روزنامه گران شده است و حالا از هر ده نفری که جلوی دکه میایستند و تیتر روزنامهها را میخوانند، یکیشان هم به زور روزنامه میخرد. دکهداری که ۴۰ سال است دکهاش را میگرداند و پسرانش نیز کنار دستش مشغول کارند میگوید: «روزنامهها گران شده است. خود شما روزنامه هزار تومانی را هر روز میتوانی بخری؟ قبلا استفاده هر کدام ۲۰ درصد به بالا بود، الان استفادهاش برای ما پنج درصد شده و همین را هم نمیبرند. از آن طرف سیگارهای ما را جمع میکنند، میگوید: خارجی است. از این طرف مشتری میگوید باز قیمت سیگار در مولوی ۵ تومان گران شد شما ۵۰۰ تومان زیاد کردی؟ اگر آدامس و سیگار نفروشیم زندگیمان نمیچرخد. اما شما از هر دکهداری بپرسی حاضر نیست این را بگوید که بیشتر درآمدش از روزنامه نیست. برای آن که ما را به این میشناسند. ما روزنامهفروشیم. سیگار فروش که نیستیم.»
دکهدار روبهروی دانشگاه نیز حرف همکارش را تائید میکند: «آنقدر از ما روزنامه و مجله سرقت میکنند که آمارش را نداریم. یک بار یک مشتری آمد دیدم روزنامه بزرگ و ارزانی که کسی نمیخرد دستش است. پولش را حساب کرد، دیدم روزنامه را داخل یک گونی بزرگ انداخت. شک کردم. خلاصه دیدم یک روزنامه گران را لای روزنامه ارزان گذاشته و پول روزنامه بزرگ را حساب کرده و گونیاش هم پر است از مجله و روزنامه. البته فقط همان دو تا مال من بود اما بقیهاش هم حتما مال همکاران دیگرم بود. خلاصه از خجالتش خوب درآمدیم. بالاخره کار ما دزد دارد، مشتری خوب هم دارد.»
دکهداران علاوه بر فروش پایین روزنامهها مشکلات دیگری هم با نشریات دارند: «بعضی روزنامهها قبلا ظهر نشده تمام میشد. اصلا گاهی یکی دو ساعت هم نمیماند. اما الان از ده تا هشت تایش برگشتی میخورد. حالا با این وضع شهرداری مرتب میآید به ما میگوید سد معبر نکن!»
پسر بزرگتر او در توضیح ماجرای سد معبر میگوید: «شهرداری مرتب گیر میدهد که روزنامهها و مجلهها را بیرون نچینید، سد معبر است. اما مشتری تا روزنامه یا مجلهاش را نبیند نمیخرد. اگر بیرون نگذارم میآید چرخی میزند نگاهی به تیترها میاندازد، مجله مورد نظرش را که پیدا نکند میرود. بعضیها تک و توک هستند که سوال میکنند یا سر ماه میآیند مجلهای را که میخواهند از من میخرند. اما بیشتر مردم اگر روزنامه را نبینند نمیپرسند و میروند. حتی همین سیگار و آدامس را هم باید جلوی چشم بچینم تا فروش برود. اما شهرداری اجازه نمیدهد. میگوید سد معبر است.»
مصائب دکهداری
جلوگیری از سد معبر تنها کشاکش میان دکهداران و شهرداری نیست. از چند سال پیش که شهرداری تصمیم به ساماندهی دکههای مطبوعاتی گرفت بحث میان دکهداران و شهرداری تا الان ادامه داشته است. پیرمرد شصت ساله دکهدار میگوید: «من کجا بروم، اینجا بزرگ شدهام. شهرداری میخواهد همه چیز بشود تحت نظارت خودش. یعنی انگار ما کارمند شهرداری بشویم. همین الان هم مرتب به ما گیر میدهد. اصلا شهرداری بیاید این موشهای زیر دکه را سر و سامان بدهد.»
البته بسیاری از دکهداران هم از موهبت این همسایههای اجباری محرومند و تاکید میکنند از نظافت محل استقرار دکهشان راضی هستند و با شهرداری مشکلی ندارند. یکی از این دکهداران وقتی میشنود قرار است گزارشی از کار و زندگی آنها بنویسم، دو تا دبه بزرگ آب میآورد که رویشان بنشینیم و گپ بزنیم.
میگوید: «اولین مشکل همین دبههاست. ما در این دکهها آب نداریم. باید برای آب کردن این دبهها یا هر روز منت ساختمان روبهرو را بکشیم یا برویم جایی که بشود آب پیدا کرد. عین همین ماجرا را هم برای سرویس بهداشتی داریم یا مثلا برق ما تجاری است. یعنی من الان پول برقم آمده ۲۸۰ هزار تومان. چه کار باید بکنم؟ لامپ و یخچالم که باید همیشه روشن باشد. الان هم که تابستان است باید کولرم را روشن کنم. گاز هم که نداریم. باید در زمستان بخاری برقی روشن کنیم و چند برابر پول برق هم آن موقع بدهیم.»
دکهداران دیگری هم هستند که رفاهشان به کولر و بخاری برقی نمیرسد. دکهدار روبهروی یکی از درهای دانشگاه تهران میگوید: «گاز که نیست. بخاری برقی هم نمیشود روشن کرد از گرانی برق. مجبوریم زمستان از این بخاریهای نفتی استفاده کنیم. گرممان که نمیکند تازه از بوی دودش هم سردرد و هزار مرض میگیریم.»
روزنامه عشق من است
با این همه سختی، اغلب دکهداران پاسخ روشنی برای این پرسش که چرا شغلشان را عوض نمیکنند، ندارند. روزنامهفروشی که دکهاش را همراه دو پسرش میگرداند، میگوید یکی از همکارانش به سینما هم راه پیدا کرد، تا آخر عمرش هم بازی میکرد، اما تا وقتی فوت کرد ۶۰ سال دکه داشت و دکهاش را تعطیل نکرد و خودش هم در دکه ایستاد.
دکهدار دیگری هم از کسانی میگوید که بدون آن که دلیل روشنی داشته باشند در همین شغل ماندهاند: «خیلیها به جاهای خوبی رسیدند. الان همکار ما رئیس اتحادیه شده است. برای خودش کسی شده است. اما در دکه خودش سر چهارراه ولیعصر میایستد. خب ما دلمان به این کار خوش است. روزنامه عشق من است. مدتی هم رفتم یک روزنامه بزرگ کار کردم، اما دیدم جای من همینجاست و برگشتم. این روزهای بعد از زلزله آذربایجان. میدیدیم چادر رفته اما میشنیدیم بچههایی هستند که بیرون چادر ماندهاند. آن منطقه اگر سیل هم نیاید چادرها را ببرد، سرمایش طاقت فرساست و الان هم دارد شروع میشود. اگر من در این دکه نباشم، وقتی خبرهای زلزله در روزنامهها منتشر میشود، چه کسی روزنامه دست مردم بدهد؟ یعنی اگر دکه من نباشد مردم از کجا بدانند هممیهنشان به امداد و چادر نیاز دارد. من اگر میخواهم کمک کنم، امدادرسانی کنم باید توی دکهام بمانم و روزنامه بفروشم. بالاخره هر کاری سختیهایی دارد. مشتریها اذیت میکنند، اتحادیه گیر میدهد، شهرداری ایراد می گیرد، برادرم کنایه می زند، ولی خود شما از روزنامهنگاری چه خیر و برکتی دیدی؟ برای چه در این شغل ماندی؟ من هم دلیلم همان است. ما دیگر عادتمان شده دکهدار باشیم. دکهداری کار سختی است اما کار دیگری هم به ما نمیسازد. تا روزنامه هست ما هم هستیم.»