انتظارات؛ عرف یا مدل
[این نوشته در روزنامهی دنیای اقتصاد و تارنگار رستاک نگاشته شده است.]
نویسنده: آرنولد کلینگ
برگردان: مسعود بُربُر
منبع: میزس
مردم وقتی تصمیمات اقتصادی میگیرند، چه طور انتظاراتشان را نسبت به آینده شکل میدهند و تحلیل میکنند؟ به نظر من برای بررسی این موضوع باید دو جور بازار را در نظر گرفت. نخست بازارهای مالی متمرکز سراسری و دوم بازارهای غیرمتمرکز محلی.
بازارهای سراسری متمرکز شامل بازارهای سهام، اوراق بهادار، بازارهای نمادها و بازارهای اوراق مشتقه است. این بازارها متمرکزند به این معنی که معلوم است برای معامله در این بازارها باید به کجا بروید. اگر بخواهیم نماد غلات بخریم باید برویم شیکاگو و برای معامله سهام باید به نیویورک برویم. به علاوه این بازارها سراسریاند به این معنی که چیزی که میخرید یا میفروشید، صرفنظر از اینکه کجا باشید یکسان است: سهام آیبیام همه جا همان سهام آیبیام است، چه در پئوریا باشید چه در توپکا.
بازارهای غیرمتمرکز محلی، بازارهای کار، خدمات و کالا را شامل میشود. درواقع بیشتر بازارهای غیرمالی غیرمتمرکز محلی هستند. قیمت و مشخصات کالاها و خدماتی که معامله میشود ممکن است از جایی به جای دیگر فرق کند. وقتی نیاز به اصلاح موی سرم دارم، به جای خاصی (مثلا شیکاگو) که باید بروم فکر نمیکنم. انتظار ندارم که قیمت و مدل، صرفنظر از جایی که زندگی میکنم، یکسان باشد. اگر در روابط بازرگانی مشغولم، انتظار ندارم که درآمد و نیازمندیهای کاریام در یک شرکت تامین علوفه در ویومینگ یا یک خدمات رسانه اجتماعی در سیلیکونولی معین باشد.
حالا بگذارید دو روشی که مردم انتظاراتشان را شکل میدهند مشخص کنم. این دو روش را به ترتیب، رویکرد عرفی و رویکرد مدلی مینامم.
تحلیل عرفی، در واقع برونیابی ساده روند اخیر بازار است. یعنی اگر دیروز دیده باشم آب پرتقال در بقالی ۳دلار به فروش رفته، انتظار دارم تا هفته آینده هم ۳دلار به فروش برسد. اگر شهریه دانشگاه هر سال ۵درصد افزایش یافته باشد، انتظار دارم سال آینده هم پنجدرصد افزایش بیابد. معمولا برای آنچه من تحلیل عرفی نامیدهام، عبارتی که بین اقتصاددانان به کار میرود «انتظارات تطبیقی» است.
رویکرد مدلی شامل فراهم کردن نظریهای از عوامل موثر در معادله بلندمدت قیمت و فرآیند رسیدن به این معامله است. برای مثال، ممکن است من نظریهای برای نرخ برابری ارزها داشته باشم مبنی بر این که در طولانی مدت نرخ برابری عددی است که در آن با یک موج اصلاحی پلکانی به یک تعادل در معاملات برسیم. پس اگر ارزشدلار ۱۵درصد اشباع شدهباشد، من باید انتظار داشته باشم که برای مدت پنج سال، سالی سهدرصد، ارزشدلار کاهش یابد.
آنچه من رویکرد مدلی نامیدهام به آنچه اقتصاددانان اغلب از «انتظارات عقلایی» منظور میکنند نزدیکتر است. انتظارات عقلایی یعنی اینکه مدلی که شرکتکنندگان در بازار به کار میبرند در واقع نمایاننده دقیق فرآیندهای واقعی باشد که معادله طولانی مدت بازار و مسیر تعادلی و اصلاحی آن را مشخص میکنند. با فرض این که انتظارات عقلایی باشد و اتفاق خاصی نیفتد، آن وقت اگر در جریان آب شنا کنیم یعنی اگر در همان جهتی که مورد انتظار فعالان بازار است حرکت کنیم، باید مسیرمان با مسیری که بازار عملا در پیش خواهد گرفت یکسان در بیاید. من عبارت تحلیل مدلی را در همه حالاتی که افراد نگاهشان رو به آینده باشد (و نه عرفی و رو به گذشته) به کار میبرم، اگرچه مدلی که برای تحلیل به کار میبرند اشتباه باشد. تمایز سراسری – محلی و تمایز عرفی- مدلی را میتوان در جدولی گذاشت که مشابه شکل زیر چهار حالت را ایجاد میکند.
آنچه داخل جدول گذاشتهام، به نظرم مهمترین مشخصه هر حالت است. برای مثال وقتی بازارهای محلی و تحلیل عرفی را داشته باشیم، سیاستگذاری براساس صلاحدید و مصلحت سیاستگذار شکل میگیرد. به عبارت سادهتر، وقتی کارگران و شرکتها دستمزدها را بر اساس شرایط و عرف محلی تنظیم کنند، آنگاه سیاستگذاران، توانایی و صلاحدید تاثیرگذاری بر نرخ واقعی دستمزدها را دارند. در مدل کتابهای درسی، وقتی نقدینگی توسعه یابد، قیمتها بالا میرود و در نتیجه دستمزدهای واقعی کاهش مییابد.
اما وقتی حتی در بازارهای محلی هم تحلیلها مدلی باشد، سیاستگذاری با شرایط دشوارتری روبهرو خواهدبود و ما در یک محیط «نظریه بازی» قرار خواهیم داشت که در آن فعالان بازار استراتژیهایشان را بر اساس تصویری که از رفتار آتی سیاستگذاران دارند، انتخاب میکنند. این یعنی اینکه کارگران برای آنکه مطمئن شوند دستمزد واقعیشان از تغییرات سیاستگذاریهای پولی مستقل خواهدماند، اقداماتی خواهند کرد. همین به معنی تلاش در پیشی گرفتن بر چنین سیاستهایی خواهدبود، مثلا از طریق لحاظ کردن تغییرات سیاستهای پولی آتی، در تعیین دستمزدهای پیشنهادی. چنین مسیری ما را به حوزه انتظارات عقلایی در اقتصاد کلان میکشاند که درباره آن در فصلهای بعدی بیشتر حرف میزنیم. همانطور که خواهیم دید، چنین مسیری را یک نسل کامل و حتی بیش از یک نسل از اقتصاددانان، نویدبخش میدانستند، اما امروزه روز من دیگر اعتباری در آن نمیبینم.
وقتی به سراغ بازارهای سراسری که در آنها نمادهای مالی معامله میشود برویم، اگر تحلیلها عرفی باشد به سادگی میشود دید که چگونه حبابها شکل میگیرند: مردم بدون توجه به عوامل طولانی مدت بنیادی که باید بر اساس آنها قیمتها را تعیین کرد، صرفا به دلیل اینکه تا کنون مثلا قیمتها بالا میرفته، انتظار دارند قیمتها بازهم بالاتر برود.
از طرف دیگر، فرض کنید تعداد زیادی از سرمایهگذاران واقعا سعی کنند عوامل بنیادی موثر در قیمتهای نمادها را پیدا کنند. اگر مدل مورد استفادهشان در عالم واقعیت نیز درست باشد، بازارها بازده بالایی خواهند داشت. یعنی اینکه هر جنس اطلاعاتی که بر ارزش طولانی مدت نمادها تاثیر بگذارد، در قیمت کنونی آن بازتاب خواهد داشت و لحاظ خواهدشد.
من معتقدم با در نظر داشتن شکل ضعیفتری از بهرهوری بازار، همان گونه که در عبارت معروف «هیچ چیزی به عنوان یک ناهار مجانی وجود ندارد» آمده، هیچ راهی برای معاملهگران وجود ندارد که با استفاده از اطلاعات معلوم و معین روند قطعی بازار را دریابند. درعین حال معتقدم به تعداد کافی هستند سرمایهگذارانی که تلاش دارند مدلی برای تشخیص بنیادی روند طولانیمدت قیمتها به کار ببرند، اگرچه به هرحال لزوما مدل درست را در دست ندارند. وقتی شما یک مدل متفاوت برای تحلیل داشته باشید، ممکن است مدلتان درست از آب در بیاید، که در آن صورت میتوانید با حساب کردن روی این مدل سود هنگفتی به جیب بزنید. اما خب هیچوقت معلوم نیست: چیزی به عنوان یک ناهار مجانی وجود خارجی ندارد.
امروزه ما از حباب بازار مسکن که حدودا از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۶ رخ داد سخن میگوییم. به هر حال، مسکن در تعریف من، بیشتر در بازارهای محلی میگنجد تا بازارهای سراسری. به همین خاطر، فکر میکنم دقیقتر خواهدبود اگر از حبابهای مسکن متعددی که همزمان رخ داده سخن بگوییم.
در کل، فکر میکنم بسیار کاربردیتر است اگر به تحلیلها در بازارهای محلی، عرفی نگاه کنیم و فکر میکنم کاربردیترین نگاه به تحلیلها در بازارهای سراسری، مدلی خواهدبود. این مساله را این طور میشود با دیدگاههای من از اقتصاد کلان مرتبط کرد:
۱ – من فکر میکنم بازارهای نمادها (شامل بازار نرخ برابری ارزها یعنی فارکس و بازار اوراق قرضه) که بانک مرکزی در آنها فعال است، مدلمحورند. بر این اساس به سختی در باورم میگنجد که بانکهای مرکزی توان آن را داشته باشند که تغییرات مصلحتی جدی در این بازارها ایجاد کنند. در مقابل، این بازارها هستند که اعداد موردنظر بانکهای مرکزی را با عددهای واقعی حاصل از معادله بلندمدت قیمتها میسنجند. برای مثال به نرخ برابری ارز فکر کنید. اگر بانک مرکزی نرخ هدفی برای ارز داشته باشد که با ارزش واقعی پیش رو منطبق باشد، معاملهگران به بانک مرکزی کمک خواهند کرد که به نرخ هدفش برسد. اما در حالت دیگر، اگر بانک مرکزی یک نرخ هدف برابری ارز داشته باشد که از محدوده عدد واقعی محتمل بیرون باشد، به نوعی معاملهگران از یک نقطه خطر میکنند و شروع میکنند به معامله کردن در خلاف جهت مورد نظر بانک مرکزی و اگر تحلیل آنها درست باشد، این بانک مرکزی است که بازنده خواهدبود.
۲ – فکر میکنم، تحلیلهای عرفی، در بازارهای محلی میچربد. به هرحال، من از مدل کتاب درسی یعنی مدل مکانیزم انتقال در سیاستگذاریهای اقتصاد کلان پیروی نمیکنم که میگوید سیاستگذاری بر تقاضا تاثیر میگذارد، تقاضا بر نرخ واقعی دستمزد و نرخ واقعی دستمزد بر اشتغال و غیره. بدینسان انتظارات و تحلیل در بازارکار چه عرفی باشد و چه مدلی، برای من دارای نتیجهای اندک یا حتی بی نتیجه خواهد بود.