محرمانه راپورت نمره ۵۹
«مردم نمیبایست در خیابانها در یکجایی گرد آیند. اگر کسانی نافرمانی نمودندی سپاهیان بایستی با شلیک تفنگ پراکنده شان گردانند. […] آنانکه با سپاه ستیزیدندی سپاهیان یارستندی آنانرا بزنند.»
امروز جارکشیدند که بازارها باز شود، و بازاریان از ترس فرمان بردند و بازارها را باز کردند. همه نشانههای مشروطه از میان برخاسته، نه روزنامهای، نه انجمنی، نه گفتاری ولی کارها بسامان و آرامش پدیدار میبود.
«جناب جلالتمأبا در بیست و ششم مه روسی (هشتم ژون فرنگی) اعلیحضرت شاه مرا با ترجمان اول سفارت بباغ شاه دعوت کرد و با تقریرات دوستانه موافقت خود را به تکلیف سابق، که پیش جنابعالی عرض کردهام بشرط تدبیری که تخلیص گریبان از اعتراض دول اروپا بجهت تبدیل کردن حکومت مشروطه باستبداد قدیمی ممکن باشد بیان کرد و منضماً بموافقت خود گفت که خواهش اینست که هر قدر ممکن است خونریزی کمتر باشد ولی من به این خواهش او جسارت کرده در جواب گفتم که خونریزی در این جنگ مجبوری و ضروریست. چون از باغشاه برگشتیم من و ترجمان مذکور همانشب در سفارت ترتیبی بجهت معامله آینده با آشیانه دزدان که در این شهر با طنطنه عظیم مجلس نامیده میشود معین نمودیم در این ترتیب که یک اساسی است از برای اجرای کارهای آتیه اول قراری که داده شد این بود که تا دم آخر باید مجلس و طرفداران او را بکلی غافل کرده و بسفارت نیز نباید گذاشت خبری معلوم شود تا یکدفعه کار را به مخالفت کشانده و باستعمال قوه مرتبه عسکریه آشیانه دزدان و رشوه خواران را خراب و حامیانش را که مقاومت و ممانعت کنند بکشیم و آنها را هم که زنده مانند در عدلیه محکوم و با جزاهای بسیار سخت مجازات دهیم چون حال تمام مامورین و شاه در دست است که همیشه در هر کاری اعم از اینکه خوب باشد یا بد مسامحه و عیبجویی کرده و باین جهت تمام کارها را ناتمام میگذارند لازم دیدیم که بعد از آنکه ترتیباتی که معین کردیم قبول شد از طرف شاه بخود من آزادی تامه در اجرای کار داده شود چنانچه مجبور نباشد که امر احدی را در این کار قبول کرده باشم ولو از هر که صادر شده باشد تا اینکه کار بکلی تمام شود اگرچه از اوامر سابق و تعلیماتی که جناب جلالتمآب عالی داده اید موقع و حدود قوت بنده کاملا معلوم است ولی باز جسارت کرده و استدعا میکنم که حدودات مداخله بنده را در این کار که در دست دارم غیر از خدمات سری که در موقع خواهم کرد معین فرمایید. وقتی که ترتیبات کار را معین کردهایم از طرف سفیر و شاه تصدیق شد صورت او را بدون تاخیر بجناب جلالتمأب عالی میفرستم. منتظر اوامر عالی . کولونل و. لیاخوف. طهران- ۲۷ مه (روسی) نهم ژون فرنگی ۱۹۰۸»
محرمانه راپورت نمره ۶۰
«جناب جلالتمأبا ترتیباتی را که از طرف بنده و ترجمان اول سفارت معین شده بود سفیر بعد از آنکه اجمالا با پترسبورغ مخابره کرد و از پترسبورغ هم با تبدیلات خیلی مختصر تقریباٌ بدون اینکه اعتراضی بکنند صلاح دیده قبول کردند اما شاه مانند یک ایرانی بسیار تردید کرد میترسید از اینکه خونریزی خواهد شد بناکرد بعضی تصورات بیجا کردن یعنی صلح و غیره چون اینرا دیدیم مجبور شدیم که وسیله قطعی و آخری خود را بکار ببریم که این ترتیبات از طرف دولت روسیه قبول و بهترین ترتیبات برای حال حاضر ملاحظه شده است اگر شما قبول نکنید دولت روسیه دیگر بهیچوجه از شما حمایت نخواهد کرد و هرچه هم بعد از این بشما واقع بشود خود را مسئول نخواهد دانست وسیله قطعی ما بسیار مهم و مسئله موثر بود شاه بالطبع بدون تاخیر قبول کرد و آزادی کامل نیز بجهت اجرا و اتمام کار داد اساسی این ترتیبات بقرار ذیل است:
اما شاه مانند یک ایرانی بسیار تردید کرد میترسید از اینکه خونریزی خواهد شد بناکرد بعضی تصورات بیجا کردن یعنی صلح و غیره چون اینرا دیدیم مجبور شدیم که وسیله قطعی و آخری خود را بکار ببریم که این ترتیبات از طرف دولت روسیه قبول و بهترین ترتیبات برای حال حاضر ملاحظه شده است اگر شما قبول نکنید دولت روسیه دیگر بهیچوجه از شما حمایت نخواهد کرد و هرچه هم بعد از این بشما واقع بشود خود را مسئول نخواهد دانست وسیله قطعی ما بسیار مهم و مسئله موثر بود شاه بالطبع بدون تاخیر قبول کرد و آزادی کامل نیز بجهت اجرا و اتمام کار داد
اول- با پولی که از طرف سفارت و شاه داده خواهد شد رشوت دادن بوکلای مهم مجلس و وزرا که در جلسه آخری ترتیبی را که بایشان داده خواهد شد قبول و بروفقش عمل کنند.
دوم- تا دقیقه آخر یعنی حاضر شدن کلیه ترتیبات بطور دوستانه با مجلس رفتار نمودن و چنین وانمود کردن که شاه با مجلس صلح کند و همچنین داخل مکالمه صلح شدن شاه با مجلس.
سیم – سعی کردن با رشوت یا وسایل دیگر بجهه خارج کردن مردمان مسلح از مجلس و مسجد و انجمنهای نزدیک.
چهارم – اقدامات کردن که رؤسای انجمنها را با رشوت و غیره با خود طرفدار نموده تا در روز موعود اعضای انجمن خود را نگاهداشته و نگذارند بیرون بروند.
پنجم – یک روز پیش یا در روز اجرای کار فرستادن قزاقها با تبدیل قیافت به مجلس و مسجد تا از آنجا بهوا شلیک نموده و هم بهانه برای هجوم و خراب کردن مجلس بدست بدهند و هم کسانی را که در مجلس و مسجد مقاومت خواهند کرد بکشند.
ششم – کمال دقت و جهد کردن برای اینکه مبادا کسی بسفارت دول اروپا خاصه انگلیس داخل شود.
هفتم – وقتیکه تمام ترتیبات حاضر شد در یک روز معینی مجلس و اطراف او را با قزاق بریکاد و توپ محاصره و خراب کردن و کشتن کسانی را که در مقابل مقاومت کنند.
هشتم – تسلیم کردن خانهای رؤسای مشروطهطلبان و وکلا را بعد از تخریب مجلس بسرباز و عوام ناس که غارت کنند.
نهم – گرفتار کردن رؤسای مشروطه خواهان و وکلا و طرفداران مجلس را و بدار زدن و نفی کردن آنها نظر باهمیت موقع و شخصی ایشان.
دهم – بجهه آسوده کردن خیال جمهور و دول اروپ اعلان کردن که مجلس دوباره بازخواهد شد.
شاه موافقت خود را باین ترتیبات بیان کرد. و گفت بهتر است که سرباز و سوار ایرانی هم در این کار اشتراک بکنند ولی بنده بملاحظه اینکه اینوقت برای بریکاد قزاق بهترین اوقات است که وظیفه حقیقی خود را از پیش برده و رسوخ کامله خود را در حیات سیاسی دولت ایران محکم و اجرای خیالات آینده را آسانتر کند قطعاً و مصراً رد کردم. اما در خصوص مداخله شخصی و فعلی بنده در روز بومباردمان (توپ بستن) سفیر راضی نمیشد و میترسید که دول سایره اعتراض کنند ولی بنده امر جناب جلالتمأب عالی را امنیت کامله میدهم که در بریکاد قزاقخانه که در دست بنده است افسر و غیرافسر انتظام و صداقت مخصوص بجهت کار دارند.
در صورتیکه مانعی از خارج ظهور نکند موفقیت کار را مسئولم منتظر اوامر عالی – ۳۱ مه (روسی)کولونل و. لیاخوف»
شاه گفت بهتر است که سرباز و سوار ایرانی هم در این کار اشتراک بکنند ولی بنده بملاحظه اینکه اینوقت برای بریکاد قزاق بهترین اوقات است که وظیفه حقیقی خود را از پیش برده و رسوخ کامله خود را در حیات سیاسی دولت ایران محکم و اجرای خیالات آینده را آسانتر کند قطعاً و مصراً رد کردم.
در خاطرات یکی ازبازداشتشدگان پس از به توپ بستن مجلس میخوانیم:
«شب چهارشنبه را که با آن سختی بپایان رسانیدیم بامدادان از خواب برخاستیم و قزاقان هر هشت تن را بیک زنجیر بسته بودند بیرون میبردند. حاجی ملک المتکلمین و برادرم قاضی بخوردن تریاک عادت میداشتند برای هر دو تریاک آوردند. و چون اندکی گذشت دو تن فراش برای بردن ملک و میرزا جهانگیرخان آمدند و ایشان را از قطار بیرون آورده بگردن هریکی زنجیر دستی زده گفتند: «برخیزید بیایید» گویا هردو دانستند که برای کشتن میبرندشان. ملک دم در بآواز دلکش و بلند خود این شعر را خواند:
ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما بر بارگه عدوان آیا چه رسد خذلان
این را خوانده پا از در بیرون گذاشت. ما همگی اندوهگین گردیدیم و این اندوه چند برابر شد هنگامیکه دیدیم آن دو فراش زنجیرهاییرا که بگردن ملک و میرزا جهانگیرخان زده و ایشان را برده بودند برگردانیده در جلو اطاق بروی دیگر زنجیرها انداختند و ما بیگمان شدیم که کار ان بیچارگان بپایان رسیده.»
مامانتوف نیز مینویسد: «سرگذشت این دو تن بسیار ساده بود. امروز ایشان را بباغ بردند و پهلوی فواره نگاه داشتند. دو دژخیم طناب بگردن ایشان انداخته از دو سو کشیدند. خون از دهان ایشان آمد و اینزمان دژخیم سومی خنجر بدلهای ایشان فروکرد مدیرروزنامه را هم بدینسان کشتند.»
در جای دیگر مینویسد: «من بشاپشال ژنرال آجودان شاه گفتم: سرکی مارکویچ نام این دو تن مدیر روزنامه و ناطق که بکیفر رسانیدند چه بود؟ … گفت: صور اسرافیل مدیر روزنامه و ملک الکتکلمین را میپرسید؟ گفتم آری. گفت:«شاه پافشاری داشت که بایشان کیفر دهد. ولی دیگران را دربند نگاه خواهند داشت تا مجلس آینده باز شود..»
مامانتوف مینویسد: «من بشاپشال ژنرال آجودان شاه گفتم: سرکی مارکویچ نام این دو تن مدیر روزنامه و ناطق که بکیفر رسانیدند چه بود؟ … گفت: صور اسرافیل مدیر روزنامه و ملک الکتکلمین را میپرسید؟ گفتم آری. گفت:«شاه پافشاری داشت که بایشان کیفر دهد. ولی دیگران را دربند نگاه خواهند داشت تا مجلس آینده باز شود..»
پرسش این است که این دونفر کیستند؟ یا از آنجایی که اتفاقا ما این دو نفر را خوب میشناسیم در تاریخ معاصر، میشود پرسید چرا این همه اصرار به مرگ این دو نفر به این شکل هست؟ من میخواهم در این مدت کوتاه جستجویی برای پاسخ مناسب به این پرسش را شروع کنم.
اما برای شروع اجازه بدهید برگردیم به سالیان پیشتر، به دوره ناصری که شرایط آن زمان را اکثرا میدانیم.
یکی از آدمهای جالب این دوران ملکم خان است. آنچه از سخنرانیهای ملکم به روشنی به دست میآید دغدغه او برای مدرنیته ومدرنیزاسیون است. بررسی کوتاه اما جامعی آقای قاضی مرادی کردهاند از آرای ملکم در کتابی به نام ملکم خان که من تا حد زیادی با آنچه ایشان در این کتاب درباره ملکم خان گفتهاند همفکرم.
ملکم خان میگوید: «سرچشمهی جمیع ترقیات بنیآدم در این حق ازلی است که هر آدم مختار باشد افکار و عقاید خود را به ازادی بیان کند. اختیار کلام و قلم در عصر ما سلطان کرهی زمین شده است. جهد زندگی، کرامات و امید کل ملل متمدنه، امروز بر سر این دو کلمه است: اختیار کلام، اختیار قلم.»
درباره مساله مدرنیزاسیون و مدرنیته در ایران سخن زیاد رفته که به ویژه میتوانم به آرای دکتر جواد طباطبایی و همچنین آرای بسیار جالب دکتر شروین وکیلی اشاره کنم. اما به طور خلاصه عمدتا دو رویکرد تقدم مدرنیته بر مدرنیزاسیون و بالعکس را داریم . در رویکرد نخست میتوان آقایان میرزا فتحعلی آخوندزاده، داریوش آشوری، آقای دکتر جواد طباطبایی و همین طور دکتر موسی غنینژاد را نام برد. اما در رویکرد دوم که پیشی گرفتن نوسازی یا مدرنیزاسیون برای رسیدن به مدرنیته باشد مهمترین متفکری که به ویژه در صدر مشروطه میتوان به وی اشاره کرد همین آقای ملکم خان است. فریدون آدمیت در بخش نخست کتاب ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران مینویسد: «درایت سیاسی او (ملکم) چنان بود که انگار نهضت مشروطیت در سال ۱۳۲۴ قمری از روی همان الگوی کلییی پیش رفت که سالها قبل از آن او در شماره بیست و دوم روزنامهی قانون ترسیم کرده بود.»
اغلب، فعالیتهای ملکم را به دورههای زمانی گوناگونی تقسیم میکنند که من اجازه میخواهم این رویکرد را به کنار بگذارم و به سه لایه در فعالیت او اشاره بکنم که البته بخشهایی از این تقسیم بندی من با تقسیم بندی رایج زمانی منطبق است.
نخست: او نخستین اندیشمندی بود که برای نوسازی سیاسی از بالا طرحی جامع تدوین کرد. اصولا روش ملکم در این حوزه تلاش برای ایجاد اصلاحات در عرصه حکومت و شبیه آن چه امروزه چانهزنی از بالا نامیده میشود بود. در پی عزل میرزا آقاخان نوری در سال ۱۲۷۵ق ناصرالدین شاه در اندیشهی اقداماتی اصلاحگرانه، مجلس یا شورای وزرای دولتی را تشکیل داد و مهندس میرزا جعفرخان مشیرالدوله را به ریاست آن منصوب کرد. ملکم خان که در این دوره در ارتباط نزدیک با مشیرالدوله قرارگرفته بود نخستین رسالهی سیاسیاش را به نام دفتر تنظیمات یا کتابچهی غیبی نوشت و با واسطهی میرزا جعفرخان برای ناصرالدین شاه فرستاد. بعدها از سال ۱۲۸۸ که میرزا حسین خان مشیرالدوله با عنوان سپهسالار به صدارت اعظم برگزیده شد ملکم به عنوان مشاور صدراعظم به دعوت سپهسالار به ایران آمد و به شروع دورهی دیگری در اصلاحات امیدوار شد. به طور کلی میتوان گفت ملکم خان در طول سی سال دورهی نخست فعالیت سیاسیاش پیوسته میکوشید تا ناصرالدین شاه را به قانونمند کردن حکومت ترغیب کند. در سال ۱۳۲۳ قمری هم که بیش از هفتاد سال سن داشت رسالهی ندای عدالت را برای مظفرالدین شاه نوشت. به هر رو درباره عملکرد سیاسی ملکم خان سخن زیاد رفته و بحث بسیار شده که من به همین خلاصه اکتفا میکنم.
لایهی دوم فعالیت ملکم را من تاثیرگذاری بر افکار عمومی، از مجاری عمومی مینامم. ملکم خان میگوید: «سرچشمهی جمیع ترقیات بنیآدم در این حق ازلی است که هر آدم مختار باشد افکار و عقاید خود را به ازادی بیان کند. اختیار کلام و قلم در عصر ما سلطان کرهی زمین شده است. جهد زندگی، کرامات و امید کل ملل متمدنه، امروز بر سر این دو کلمه است: اختیار کلام، اختیار قلم.» به نظر میرسد ملکم تلاش داشته تا خود نماد این آزادی بیان و تاثیر گذاری بر افکار عمومی باشد. نمادی که در روزنامه قانون متجلی میشود. در این بخش از فعالیتهای ملکم، او تلاش دارد افکار عمومی را تکان دهد و بازسازی کند. او میگوید: «باید چنان دستگاهی مقرر شود که هیچ امیر، هیچ وزیر، هیچ پادشاه، هیچ امپراطور، خواه باانصاف خواه بیرحم، خواه دارای فضایل خواه مملو شقاوت، در هیچ صورت، هرگز، به هیچ وجه نتواند بدون حکم عدالت قانونی به حقوق هیچ کس به قدر ذرهای خلل وارد بیاورد.» جملاتی که برای من یادآور سخن توکویل به سال ۱۸۴۰ در کتاب دموکراسی در امریکاست: «قدرت مطلق ذاتا ناخوشایند و خطرناک به نظر میآید پس هیچ قدرتی در جهان نیست که فینفسه شایسته چنان عزت و احترامی باشد یا از چنان حق مقدسی برخوردار باشد که بخواهیم بیهیچ کنترل و مانعی حکومت کند. پس اگر ببینیم حکومتی حق و توانایی هرکاری را دارد، خواه آن را حکومت مردم یا حکومت فردی، دموکراسی یا حکومت اشراف بنامیم، خواه این حکومت جمهوری باشد یا پادشاهی، خواهم گفت: نطفه جباریت همین جاست و از آن پس به جستجوی قوانینی بر میایم که بتوان در پناه آن زیست.»
ملکم میگوید: «باید چنان دستگاهی مقرر شود که هیچ امیر، هیچ وزیر، هیچ پادشاه، هیچ امپراطور، خواه باانصاف خواه بیرحم، خواه دارای فضایل خواه مملو شقاوت، در هیچ صورت، هرگز، به هیچ وجه نتواند بدون حکم عدالت قانونی به حقوق هیچ کس به قدر ذرهای خلل وارد بیاورد.»
ملکم مینویسد: «گناه بزرگ و تمامی سیاه بختیِ ما این است که این شرافت و این ماموریت مقدس خود را از دست دادهایم و قرنهاست که نعمت حقوق خود را عوض این که از خود بخواهیم از مرحمت دیگران منتظر هستیم. غافل از این ندای حق که: آفتاب عدالت در یک ملک طلوع نمیکند مگر وقتی که اهل آن ملک به حفظ حقوق آدمیت خود را مستحق عدالت ساخته باشند.» او در شماره نوزدهم قانون مجادلهی شیخی و سیدی را میآورد، که شیخ در آن میپرسد: «در باب طاعت و عبادت چه اعتقاد دارید؟» سید پاسخ میدهد: «ما عبادت را در حق پرستی و پرستش حق را در پیروی اراده الهی میدانیم.» شیخ میپرسد: «پیروی ارادت الهی یعنی چه؟» سید پاسخ میدهد فرمان آن را آشکارتر از جمیع اوامر آسمانی میبینیم و این است که کل افراد انسانی بلاتخلف مکلف و مامور هستند که به سعی و عمل شخصی خود به قدر قوه، اسباب عمارت دنیا و مجاهد ترقی جنس بشر بشوند.» او همچنین به طرفداران مجامع ادمیت نوشت:«فراموش نکنید که بهترین امنای آدمیت در بهترین علمای اسلام یافت میشوند.» و در شماره ۸ قانون مینویسد: «ای علمای دین و ای عقلای ملک که همه این ظلمها و همه این سیل اشک که در ایران جاری میشود سببش در سکوت و بی رحمیشماست، شما به حکم خدا و به حکم طبیعت، پیشوا و مستحفظ حقوق ملت هستید. وقتی میبینید خرمن زندگی مسلمانان را آتش میزنند به چه انصاف به چه رو میگویید به من چه؟»
ملکم نخستین فعال سیاسی بود که به معنی نوین کلمه فعالیت سیاسی سازمانیافته را در ایران تاسیس کرد و این همان لایه سوم فعالیتهای وی است که میتوان نام تاثیرگذاری و برساختن افکار عمومی از مجاری «غیرعمومی» بر آن نهاد: به عبارت بهتر از مجرای انجمنهای مخفی.
انجمنهای مخفی صدر مشروطه چه از نظر سازماندهی و چه از نظر اندیشه ی سیاسی زیر نفوذ فکری ملکم خان بودند. به نظر میرسد تاثیرگذاری بر افکار عمومی از طریق مجاری عمومی اگرچه تاثیرگذار بوده اما آدمسازی به آن شکل و با آن کیفیت که مدنظر ملکم بوده را تامین نمیکرده است. از همین رو ملکم که با الگوی دیرینه سازماندهی هرمی از طریق فراماسونری در غرب آشنا شده بوده همان الگو را برای ساختن آنچه خود کارخانهی آدم سازی مینامد به کار میگیرد. در واقع لایهی دوم فعالیت ملکم آرای او را در کمیتی بالا در اختیار عموم قرار میداد اما ملکم نیاز به روشی داشت که علاوه بر این کمیت، کیفیت بالایی از درک آرای او را نیز در میان مردم ایجاد کند. ملکم میگوید هرچند ایرانیان تا حدودی با کارخانجات صنعتی غرب آشنا شدهاند اما از تدابیر و هنری که فرنگیها درکارخانجات انسانی به کار بردهاند اصلا اطلاع ندارند. حال چیزی که در ایران لازم داریم کارخانجات انسانی است. کارخانجات آدم سازی.
از دید ما ایرانیان انجمنهای مخفی اغلب با رازها، مناسک شگفت، وطن فروشی، نوکری انگلیس و خب لابد انحرافات گوناگون اخلاقی و مالی و …(!) همخانوادهاند. و تا وقتی هم که انگلیس هست ما چه کار داریم که همسایههای نزدیک ترِ همیشه بالاسرمان با ما چه میکنند؟
البته بد نیست اینجا به این نکته هم اشاره شود که این الگوی کارخانجات آدم سازی، یا انجمنهای مخفی، نه فقط آن گونه که خیال توطئهپندار ما برساخته، منحصر به فراماسونری نیست که اتفاقا ریشهای عمیق در کشور ما دارد: انجمنهای میترایی، انجمن راز مغان، انجمن سروشان، کاربرد همین الگو در اسماعیلیهی الموت و همچنین نمودهای مختلف همین الگو در تصوف، بر تمام تاریخ ایران زمین سایه افکنده و اتفاقا بیش از همه، زمانی کاربرد مؤثری داشته که ایران زمین در چنگال حکومتهای دیکتاتوری متحجر اسیر بوده و روشنفکر زمان در پی ساختاری نو برای کشور میگشته است و در نهایت با داوبندیِ بزرگِ یک یا چند تن، انجمنی از جنس راز شکل میگرفته است.
آقای اسماعیل رایین البته با در نظر داشتن شرایط زمانیشان درباره این انجمنها اطلاعات ارزنده ای در اختیار ما میگذارند اما متاسفانه این اطلاعات با داوریهای بسیار سطحی، کلیشهای و اتهامات اغلب غرضورزانهی آن مرحوم به شدت مخدوش شده است. شاید بیش از همه همین نگاه و همین سخنان است که نگاه ایرانیان را به الگوی انجمنهای مخفی که سریعا، کمیت و کیفیتی بالا از آدمسازی را در اختیار مینهد، بسیار بدبینانه میکند: از دید ما ایرانیان این انجمنها اغلب با رازها، مناسک شگفت، وطن فروشی، نوکری انگلیس و خب لابد انحرافات گوناگون اخلاقی و مالی و …(!) همخانوادهاند. و تا وقتی هم که انگلیس هست ما چه کار داریم که همسایههای نزدیک ترِ همیشه بالاسرمان با ما چه میکنند؟
نگارنده بر این باور است که گرچه درباره انجمنهای مخفی به ویژه در صدر مشروطه کم نگاشته نشده اما به راستی میزان پژوهش علمی صورت گرفته درباره این رویکرد، نسبت به آن چه بایسته است بسیار ناچیز به حساب میآید. رویکردی که تاثیری به مراتب بزرگ و نقشی سزاوار در رخداد مشروطه داشته و حذف آن ازجنبش آزادیخواهی ایران، نتایج بسیار زیانبار به همراه داشته و این تاثیرِ شگفت البته که اغلب آن گونه که شایسته بوده در مرکز توجه قرار نگرفته است. آن چه به راستی بیش از همه مایه تاسف است این نیست که ما در طول مطالعات تاریخیمان این الگو را نادیده گرفتهایم، این است که اتفاقا آنان که ما به نقدشان نشستهایم و دشمنان مشروطه و آزادیخواهی به حساب آوردهایم این را بسیار بهتر از ما، به روشنی دیده و برای آن چاره اندیشیدهاند. پاسخ پرسشی که در ابتدای این مقاله درباره سرنوشت جهانگیرخان و ملک المتکلمین مطرح شد را باید همین جا جست و همین خصومت خاص، و دشمنی ویژه استبدادسازان با انجمنها و انجمنیها را در دورههای بعد از مشروطه تا امروز نیز دنبال کرد.
نگارنده امیدوار است در فرصتی بیشتر بتوان رویکردی جدیتر به این الگو داشت و پایان سخن را به بازخوانیِ بخش دیگری از تاریخ مشروطه ایران که خواندنش این روزها خالی از لطف نیست اختصاص میدهد:
چون آگاهی از این نافیروزی به لیاخوف رسید، فرمان داد دستههای دیگر قزاق که ۲۵۰ سواره و ۲۵ پیاده و ۴ توپ میبود، آهنگ مجلس کردند و در ساعت ۷ بود که اینها به جلو مجلس رسیدند. هم در زمان خود لیاخوف (به گفته براون با شش تن از سرکردگان روس با درشکه) به آنجا آمدند و لیاخوف میدان بهارستان و آن پیرامونها را بازدید و به دستور او از چهار توپ یکی را در خیابان دروازه دولت، دیگری را در خیابان روبروی آن و سوم و چهارم را در خیابان شاه آباد نهادند و دهانه همه توپها را بسوی مجلس گردانیدند، و گرداگرد هر توپی دسته قزاق، از سواره و پیاده جادادند. پس از این کارها لیاخف (بدرشکه نشسته) بازگردید که بباغشاه رود و بشاه آگاهی برد. […] یک فوج سربازان سیلاخوری همراه قزاقان میبودند که لیاخوف آنها را بنگهداری درهای شرقی مسجد و مجلس و آن پیرامونها گمارد.
[…]
مامانتوف میگوید: «گمان ایستادگی نمیرفت و از اینرو به قزاقان دستور تیراندازی داده نشده بود.»
[…]
قزاقان و سربازان نمیگذاردند کسی از مجلس بیرون رود. سپس سختگیری را بیشتر گردانیده کسی را بدرون هم راه نمیدادند ولی تا این هنگام کسانیکه آمدن میخواستند آمده بودند و ما از آنان نامهای بهبهانی و طباطبایی و حاجی امام جمعه خویی و حاجی میرزا ابراهیم آقا و مستشارالدوله و میرزا محمد صادق طباطبایی حکیم الملک را میشناسیم.[…] از آنسوی یکدسته از سران آزادی از جهانگیرخان و ملک المتکلمین و[…] خود درآنجا میبودند. با آن که بیشتر نمایندگان بی غیرتی نموده امروز به مجلس نیامدند باز در آنجا انبوهی میبود در بیرون نیز مردم هواخواهی بمجلس مینمودند و دستههایی برای آمدن بمجلس آماده میشدند.
[…]
از آن سوی لیاخوف […] چون چگونگی را دید فرمان داد همه توپها از چپ و راست گلوله افشانی کنند و کسانی را بباغشاه دوانید تا توپهای دیگری نیز بیاورند.
[…]
بدین سان جنگ میرفت و در همان هنگام توپهای دیگر همچنان مجلس را بمباران میکردند و هرگونه ویرانی پدید میآوردند. نیمساعت به نیمروز جنگ بیکباره پایان پذیرفت.
[…]
مامانتوف میگوید: «در میدان جلو مجلس نزدیک بیست لاشه اسب افتاده بود. دریای خون موج میزد و هنوز بزمین فرو نرفته بود. […] یک مرده پهلوی قراولخانه افتاده، و از گیجگاه شکسته آن خون سرخ و سیاهی روان بود.
خانههایی که نگهداران مجلس از آنها تیرانداخته بودند پرده غمانگیزی را نشان میداد. پاره دیوارها افتاده و پاره ای شکاف برداشته بود، یک شیشه در پنجرهها دیده نمیشد. درها از جا کنده شده پشت بامها از تکههای گلولههای سوزان و افشان سوراخ سوراخ شده بود.»
[…]
لیاخوف چون فیروز درآمده بنیاد مشروطه را برانداخته بود رشته همه کارها در دست او میبود. روز چهارشنبه سوم تیرماه در تهران فرمانداری نظامی برپاگردید. آگهی در این باره […] با دست لیاخوف نوشته شده و بچاپخانه رفته بود و امروز در شهر پراکنده گردید.
«مردم نمیبایست در خیابانها در یکجایی گرد آیند. اگر کسانی نافرمانی نمودندی سپاهیان بایستی با شلیک تفنگ پراکنده شان گردانند. […] آنانکه با سپاه ستیزیدندی سپاهیان یارستندی آنانرا بزنند.»
امروز جارکشیدند که بازارها باز شود، و بازاریان از ترس فرمان بردند و بازارها را باز کردند. همه نشانههای مشروطه از میان برخاسته، نه روزنامهای، نه انجمنی، نه گفتاری ولی کارها بسامان و آرامش پدیدار میبود.
درود. کامل مطلبو ایمیل کن، اگه فروزشی بود تابستون چاپش میکنم (: