خانه > آرشیو نویسنده: مسعود بُربُر (برگه 12)

آرشیو نویسنده: مسعود بُربُر

نگاره: مرا به جنگل کوهستانی ببر، آنجا که خدایان، به آرامی، زیر شاخه‌های در هم و انبوه بازی می‌کنند. در گوشم نجوا کن، دستم را بکش و ببر پای بلوط پیر. جایی که نفسمان در نمی‌آید و کسی صدایمان را نخواهد شنید. ما بر بوی علف، ما در سایه‌‌سار زاگرس، ما با لبخند، می‌میریم. -ریجاب، سرپل‌ذهاب

نگاره:  مرا به جنگل کوهستانی ببر، آنجا که خدایان، به آرامی، زیر شاخه‌های در هم و انبوه بازی می‌کنند. در گوشم نجوا کن، دستم را بکش و ببر پای بلوط پیر. جایی که نفسمان در نمی‌آید و کسی صدایمان را نخواهد شنید. ما بر بوی علف، ما در سایه‌‌سار زاگرس، ما با لبخند، می‌میریم. -ریجاب، سرپل‌ذهاب

متن کامل »

نگاره: #پاییز سرانجام به #کوچه ما آمد، با خش خش برگی که #باد بر سنگفرش #پیاده‌رو می‌کشید، با هوهوی سرگردانی که همسرایی شاخه‌های #درختان را رهبری می‌کرد، و با مردی که بر جا ایستاده بود خیره به #زمین خیره به اکنونِ تهی از هر چیز، خیره به آزادی بی‌کرانه و بی‌معنا…

نگاره:  #پاییز سرانجام به #کوچه ما آمد، با خش خش برگی که #باد بر سنگفرش #پیاده‌رو می‌کشید، با هوهوی سرگردانی که همسرایی شاخه‌های #درختان را رهبری می‌کرد، و با مردی که بر جا ایستاده بود خیره به #زمین خیره به اکنونِ تهی از هر چیز، خیره به آزادی بی‌کرانه و بی‌معنا…

متن کامل »
رفتن به بالا