مارین (که راوی غایب متن یا پیتر هانتکه او را تنها «زن» میخواند) به همسرش برونو که از سفر بازگشته میگوید بهم الهام شده که یک روز مرا رها میکنی و میروی. حالا برایت شگفتانهای دارم! و وای به حالت وقتی که آن را بگویم… و سپس به او میگوید که باید برود! او و بچه را بگذارد و برود. ...
متن کامل »