شیشههای ترک خورده را خاک گرفته و درِ چوبی اتاق سالها بود که به ناله نیافتاده بود. خط زردیِ آفتاب از تنِ ستونهای تخت جمشید بالا میرفت و سایهی کوهها شاخههای خشک انار را تصرف میکرد. صدای خش خشی از پاکوبها بلند نمیشد و کسی آواز دلتنگش را به دست باد نمیداد. آفتابِ مردهی شهریور سوارِ باد شده بود و میرفت…