خانه >
نگاره >
نگاره: پسر، نفس که میکشید، از همه سو سکوت سردی توی صورتش پس میزد. برف، سنگ، دیواره و دوباره برف در انبوهی از مه. ناگهان ایستاد و گوش تیز کرد. از جایی دور، خیلی دور، صدای مبهم زنگوله میآمد. صدای درهم و طنینانداز صدها و هزارها زنگوله اما از وقتی از پیرمرد جدا شده بود هیچ جا هیچ نشانی از گلهای ندیده بود. نه گوسفندی، نه بزی، نه سگی و نه چوپانی. صدای دور و مبهم زنگولهها مثل مه در هوا میغلتید و دور و نزدیک میشد طوری که نمیشد فهمید صدا توی کوهستان چرخ میخورد یا توی ذهن مه گرفتهاش شناور است. مسیر برفی پیچانی که پایین میرفت همچون رودی خروشان و حجیم بود از جنس برف که پشت صخرهها و پشت مه پنهان میشد و انگار هیچ گاه قرار نبود کسی از آن مسیر به پایین برگردد. پسر چرخید رو به بالا. باریکه راهی را که از میان سنگی پیچ میخورد و میشد حدس زد که تا پای شاهدژ بالا میرود انتخاب کرد. یک قدم بیشتر برنداشته بود که صدای «اَها»یی شنید. صدایی که مثل آواز زنگولهها گنگ و محو اما زنانه بود. قدم که تندتر کرد صدای زنگولهها افتاده بود اما صدای اَها انگار توی پیچ و خم دیوارهها دو سه بار دیگر تاب خورد و از دور و نزدیک به گوشش رسید. خواست باز هم تندتر برود که ناگهان مه دوباره باز شد و این بار بدون آنکه نگاهی به مسیر بیاندازد قدم به دویدن سفت کرد اما یک قدم بیشتر برنداشته بود که صدای دخترانه بر سرش آوار شد:ـ اَهاایستاد. میخکوبِ پرهیب دختری که تمام قد روبهرویش ایستاده بود، یک دست به کمر و به دست دیگرش چوبدستی، چادرکی سفت به کمر پیچیده و چشم تیز کرده و خدنگ ایستاده مثل خود شاهدژ محکم و سرسخت.
نگاره: پسر، نفس که میکشید، از همه سو سکوت سردی توی صورتش پس میزد. برف، سنگ، دیواره و دوباره برف در انبوهی از مه. ناگهان ایستاد و گوش تیز کرد. از جایی دور، خیلی دور، صدای مبهم زنگوله میآمد. صدای درهم و طنینانداز صدها و هزارها زنگوله اما از وقتی از پیرمرد جدا شده بود هیچ جا هیچ نشانی از گلهای ندیده بود. نه گوسفندی، نه بزی، نه سگی و نه چوپانی. صدای دور و مبهم زنگولهها مثل مه در هوا میغلتید و دور و نزدیک میشد طوری که نمیشد فهمید صدا توی کوهستان چرخ میخورد یا توی ذهن مه گرفتهاش شناور است. مسیر برفی پیچانی که پایین میرفت همچون رودی خروشان و حجیم بود از جنس برف که پشت صخرهها و پشت مه پنهان میشد و انگار هیچ گاه قرار نبود کسی از آن مسیر به پایین برگردد. پسر چرخید رو به بالا. باریکه راهی را که از میان سنگی پیچ میخورد و میشد حدس زد که تا پای شاهدژ بالا میرود انتخاب کرد. یک قدم بیشتر برنداشته بود که صدای «اَها»یی شنید. صدایی که مثل آواز زنگولهها گنگ و محو اما زنانه بود. قدم که تندتر کرد صدای زنگولهها افتاده بود اما صدای اَها انگار توی پیچ و خم دیوارهها دو سه بار دیگر تاب خورد و از دور و نزدیک به گوشش رسید. خواست باز هم تندتر برود که ناگهان مه دوباره باز شد و این بار بدون آنکه نگاهی به مسیر بیاندازد قدم به دویدن سفت کرد اما یک قدم بیشتر برنداشته بود که صدای دخترانه بر سرش آوار شد:ـ اَهاایستاد. میخکوبِ پرهیب دختری که تمام قد روبهرویش ایستاده بود، یک دست به کمر و به دست دیگرش چوبدستی، چادرکی سفت به کمر پیچیده و چشم تیز کرده و خدنگ ایستاده مثل خود شاهدژ محکم و سرسخت.
12 دی 1396
1396-10-12
رفتن به بالا