مسعود بُربُر، قانون- نوروز در راه است و تصمیم گرفتهایم به سفر برویم تا در بهار طبیعت خاطراتی به یادماندنی برای خودمان و اطرافیانمان رقم بزنیم و عکسها و خاطراتی هم برای فیسبوک و اینستاگراممان ارمغان بیاوریم تا جاذبههای بیمانند کشورمان را به مخاطبان جهانیمان در این شبکههای اجتماعی معرفی کنیم.
اما کجا برویم؟ مثل یک ایرانی واقعی اولین گزینهای که به ذهنمان میرسد شمال است. اما سفر در جاده چهارساعته چالوس دور و بر عید حتما ۱۶ ساعت و بیشتر به درازا خواهد کشید، کل ۱۵ روز هوا بارانی خواهد بود و در بازارها و فضاهای تفریحی شهر هم محال است جای قدم زدن بماند. شمال نمیرویم. جستجویی در اینترنت می کنیم. صد من وبلاگ و سایت گردشگری پیدا میکنیم که همهشان توصیفات زیبایی از نقاط دیدنی متنوع کشور دارند اما در هیچ کدام نه آدرس هست و نه نقشه و نه توضیحی درباره امکانات اقامتی و شرایط جاده و … رسانهها؟ تلویزیون دائم تصاویری از حیات وحش جهان نشان میدهد و در رادیو هم کارشناسی با لحنی خسته از روشهای مدیریت درآمد میگوید و مجری با داد و قال سعی میکند در برنامه انرژیزایی کند. مجلات گردشگری چه میگویند؟ داریم اصلا؟ حتما داریم. سری به دکه میزنیم و چیزی نمییابیم جز چند برگ آگهی یک مجموعه هتل و چند عکس زیبا از حافظیه و تخت جمشید. سرانجام نقشه ایران را بر میداریم. چشمانمان را میبندیم و دستمان را روی یک نقطه میگذاریم. وارد مرحله بعد میشویم.
حالا اینجا که رفتیم چه ببینیم؟ مرحله قبل را از سر میگیریم. چرخی در ویکیپدیا، لونلیپلنت، مجلهها میزنیم. یک بازارچه محلی، یک جاذبه تاریخی چندصد هزارساله، یک چادر عشایری با محصولات لبنی دست اول و یک پارک ملی با گونههای متنوع جانوری و گیاهی در نقطه مورد نظرمان پیدا میکنیم. محض احتیاط زنگی به دوست و آشنا میزنیم که اگر جاذبه دیگری در مقصد ما میشناسند بینصیب نمانیم. پی میبریم که اجناس بازارچه محلی همه چینی و همقیمت تهرانند؛ جلوی جاذبه تاریخی دو سه سالی هست که داربست زدهاند برای مرمت و چون یک طرفش ساختمانی ۱۴۰ طبقه و سمت دیگری گودبرداری ۸۰ متری احداث شده است به درد عکاسی هم نمیخورد؛ آن زمان هم که محوطه مناسب بازدید بود ورود دوربین عکاسی به سایت ممنوع بود؛ یک آشنا در چادر عشایری دیده که پشت چادر ظروف یک بار مصرف این دوغهای بستهبندی لیوانی هست و روی چوب وسط چادر هم «ساخت چین» نوشتهاند؛ درب مناطق چهارگانه محیط زیست هم که اصولا رو به مردم عادی بسته است؛ اما ما میخواهیم این نقطه از کشورمان را ببینیم. به مرحله بعد میرویم.
در این نقطه مورد نظر ما چه غذای جالبی هست که بخوریم؟ در موتورهای جستجو این بار جلوی نام مقصدمان «غذای محلی» را اضافه میکنیم. در وبلاگهای گردشگری و تالارهای گفتگوی آشپزی میلیونها نتیجه پیدا میکنیم. انواع ترشیجات و مربا و خورش و قلیه و کوکو و نان محلی و ۳۷ جور کباب و پلو و یک جور سالاد گیاهی پیدا میکنیم. از اسم باسترمه پلو خوشمان میآید و آن را انتخاب میکنیم. به ۴۳ رستوران در مقصدمان زنگ میزنیم و از منویشان میپرسیم: جوجه کباب، جوجه بدون استخوان، کوبیده و زرشک پلو با مرغ. شنبهها قیمه هم داریم. ماست موسیر و نوشابه زرد و مشکی هم در رستوران سرو میشود. پیش شماره شهر مقصد را میگیریم و چند شماره تصادفی هفت رقمی را شمارهگیری میکنیم. هیچ کدام از ساکنان شهر مقصد نام غذای محلی موردنظر ما را هم نشنیدهاند. کمی فویل و ۱۷ کیلو سیبزمینی کنار میگذاریم و به مرحله بعد میرویم.
با چه وسیلهای برویم؟ بلیت هواپیمای خانواده دو برابر مجموع درآمد دوستان خانواده تمام میشود؛ بلیت قطار از دو ماه قبل تمام شده است و اصلا تا ۴۳۰ کیلومتری مقصد ما ایستگاه قطاری درکار نیست؛ اتوبوسها اغلب سر از باند مقابل در میآورند و جادهها برای رانندگی با خودروی شخصی شلوغ و حادثهخیزند. موهای خودمان و خانواده را زردرنگ میکنیم. نام مقصد را «پینگیلیش» روی یک مقوا مینویسیم و تصمیم میگیریم که کنار جاده بایستیم و عین خارجیها شستمان را نشان رانندهها بدهیم. به مرحله بعد میرویم.
از آنجا که تا حالا این شکلی سفر نرفتهایم دوباره جستجویی میکنیم درباره اصول طبیعتگردی این شکلی و به دستورالعمل جهانی «ردی به جا نگذاریم» میرسیم که در هفت بند تنظیم شده است. خلاصه آن که باید زبالههایمان را با خود برگردانیم، آتش روشن نکنیم مگر در جایی که برای این کار فراهم شده است، تجهیزات مناسب همراه داشته باشیم، برای حیات وحش مزاحمت ایجاد نکنیم. چرخی میزنیم تا قیمت کیسه خواب و چادر و کفش کوه و اجاق گاز مناسب طبیعت گردی را پیدا کنیم و تصمیم میگیریم پوتینهای سربازی و پتوی لوله شدهمان را در بقچهای بپیچیم و سر چوب بزنیم و نگران حیات وحش هم نباشیم که طبق آمار ۹۶ درصد آن در اثر شکار و تعرض به زیستگاهها و مدیریت صحیح منابع آبی از میان رفته است.
شب کجا بخوابیم؟ یکی از دوستان چندی پیش کارت طلایی مجموعه هتلهای معروفی را تولد دخترمان هدیه داده بود که میتوانیم از اتاقهای هتل نصف قیمت استفاده کنیم. به همان هتل زنگی میزنیم. تمام اتاقها پر شده است. قیمت اتاقها را میپرسیم. یک شب با تخفیفش میشود یک ماه کرایه خانهمان در تهران. یک چوب چینی و یک لحاف کرسی برمیداریم و تصمیم میگیریم یک شب را در قلب طبیعت یا در حیاط یک مدرسه روستایی در چادر به سر کنیم. خانواده هم میتواند تا صبح ستارههای نزدیک آسمان تمیز شهرستان را بشمرد. به مرحله پایانی میرویم.
چقدر با خودمان پول ببریم، چقدر در حسابمان پول نگاه داری کنیم؟ از آنجایی که احتمال نبودن عابربانک یا کار نکردنش یا پول نداشتنش یا خرد شدن شیشهاش در قلب جنگل که هیچ، در دل شهرها هم کم نیست تصمیم میگیریم پول نقد را یک جای امن در خانواده پنهان کنیم و با خود ببریم. درست مثل برنامهای که یک بار در رادیو شنیده بودیم هزینههای سفرمان شامل اقامت و وسیله و غذاست که در مراحل قبل به حداقل رساندهایم تا به یک «سفر ارزان» برویم. چرخی در رسانهها میزنیم و معاونت گردشگری و سفرهای نوروزی را جستجو میکنیم شاید وامی، طرحی، سفرکارتی اعلام شده باشد و ما بیخبر مانده باشیم. در یک خبرگزاری فارس زبان با خوان هشتم رو به رو میشویم:
به گزارش خبرگزاری فارس زبان مرتضی رحمانی موحد، معاون گردشگری کشور، افزود: بعضیها هم چادر را برای اقامت در سفر برمیگزینند که این از نظر ما مطلوب نیست چون مشکل و آسیبهای اجتماعی و اخلاقی به همراه خواهد داشت.
از آنجا که پهلوانان نامدار هم هرکدام یک بار از هفت خوان بیشتر نگذشتهاند، سیم اینترنت را پشت رایانهمان فرومیکنیم، «قندشکن»مان را راه میاندازیم، و عکسهای نقاط دیدنی کشور که در صفحههای شبکهای اجتماعی دوستانمان بیش از ۴۳ لایک خورده باشند را روی دستگاهمان ذخیره میکنیم؛ همه عکسهایی که مشکلات اجتماعی و اخلاقی نداشته باشند را روی یک فلش مموری کپی میکنیم، پشت تلویزیون وصل می کنیم و با یک اسلایدشو بیمانند از جاذبههای طبیعی و تاریخی و اجتماعی ایرانزمین بزرگ، تعطیلات نوروز را با خانواده سپری میکنیم.