خانه > ایران زمین > سفر به دره ارواح
سفر به دره ارواح

سفر به دره ارواح

مسعود بُربُر- دره‌ای عمیق، نه، شکافی بلند، در میانه دشتی سبز و تپه ماهوری. مینی‌بوسمان که جاده را می‌آمد نگاهم یکریز به تپه‌های سبز و پیچیده و درهم دشت شهیون می‌لغزید و در رازهای دره‌ها و شکاف‌های میان تپه‌ها گم می‌شد. از مینی بوس پیاده می‌شویم و قدم به درون دره می گذاریم. پاکوب نصفه و نیمه‌ای را پایین می‌رویم تا به کف دره برسیم. دو طرف دره کوه‌هایی سرسبز و بهاری قد برافراشته‌اند و عرض دره به دویست متر می‌رسد.

اینجا بشنوید:

[audio:http://ubuntuone.com/3Y6wiRSFGG08qfMZDBQmwz]

دریافت فایل

پیشتر که می‌رویم کف دره را تخته سنگ‌های سفید آهکی می‌پوشاند، کوه‌ها بلندتر می‌شود و عقاب‌ها بالای سرمان می‌چرخند. از کناره دیواره سمت راست نهر کم آبی روان است ومیان شن‌ها و سنگ سفید کف دره سرگردان است. صدای پرنده‌ها و خوش و بش همسفران با نزدیک‌تر شدن دیواره‌ها دو طرف به هم، بازتاب داده می‌شود و طنین می‌گیرد. جایی هم آب سنگ کف دره را طی هزاران سال شکافته و شکل داده است. انحناهای سنگ در برقابرق آب و آفتاب می‌درخشد و پایین می‌رود. از سنگ پایین می‌رویم. سنگ بزرگی روی تخته سنگ‌های دو طرفمان افتاده و بر مسیر سایه انداخته است. از زیر آن رد می‌شویم و پیش رویمان نی‌زارها گله گله پیدا می‌شوند.

کف دره را حالا قلوه‌سنگ‌های سفید، یک‌دست سفید و برفی ،پوشانده است وصدای آب کنار دره حالا ماندگار تر است. دیواره‌های دو طرف بلند و تیغه‌ای و عمود شده‌اند. از کنار هر دیواره که می‌رویم پیچی به پشت سنگی دیگر می‌بردمان و پا در مسیری باریک‌تر و احاطه شده با دیوارهایی بلندتر می‌گذاریم. نی‌زارها انبوه‌تر می‌شود و بوی نم دره را گرفته است اما نه مثل نم دریا. رطوبتی که از جنس سکوت میان نیزارهاست. مثل خاک خیس باران خورده می‌ماند. یکی از صخره‌های خاکی کنارمان به دیواره رو به رویش تکیه کرده است و از زیر آن می‌گذریم. پشت آن فضایی باز است که دورتادورش را دیواره‌های بلند چند ده متری احاطه کرده‌اند و زمینش سفید است.

دوباره از میان تونل سنگی عبور می‌کنیم و از این محوطه خارج می‌شویم. خسرو، سرپرست و راهنمای برنامه ایست می دهد. روی یکی از دیواره‌های پشت سرمان دوشکاف بلند عمود بر هم صلیبی را نقش کرده‌اند که نشانه‌ای برای راهنمای مسیرمان است. پای سنگ صلیبی می‌ایستیم و پس از دو ساعت پیاده روی بهت‌آور استراحت می کنیم. طول نی‌ها به چندین متر می‌رسد و قدشان از ما بلندتر است. جلوتر مسیرمان به یک دو راهی می‌رسد. صدای انواع پرندگان در دره پیچیده است و می‌ایستیم تا به صداها گوش کنیم.

راه سمت راست را انتخاب می‌کنیم تا به محلی برسیم که از کف دره ارتفاع دارد. اینجا با هر باران تندی درکمتر از ده دقیقه آب تا ده متر بالا می‌آید و این از هر خطری جدی‌تر است .راهی که برای رسیدن به محل توقفمان می‌رویم نهر کم آب دیگری است که دو طرفش را نی‌زارهای انبوه گرفته و سینه‌کش کوه سمت راستش یک‌دست سبزبهاری است و انواع گل‌های زرد و قرمز بر آن روییده‌اند. کوه سمت چپ عظمتی مهیب دارد که از میان نی‌زارها و بوی نم و صدای قورباغه‌های داخل نهر فضا را سنگین‌تر نیز می‌کند.یک ساعت بعد از توقمان پای سنگ صلیبی به جایی می‌رسیم که با شیبی متوسط از کف دره ارتفاع می‌گیرد و به صفه‌ای می‌رسد که چند متری از کف دره ارتفاع دارد. وسایلمان را آنجا می‌گذاریم. استراحتی می کنیم. چیزی می‌خوریم و آماده بخش اصلی سفر می‌شویم. چراغ‌های پیشانی، کفش‌های مناسب، طناب، لباس سبک، کلاه ایمنی و وسایل سنگ‌نوردی را برمی‌داریم و باقی وسایل را رها می کنیم: سال‌هاست کسی از اینجا عبور نکرده‌است. این‌جا هیچ‌گاه محل عبور کسی نبوده است.

مسیر نی‌زار را تا دوراهی بازمی‌گردیم و این بار به راه سمت چپ می‌رویم. از همان آغاز دو دیواره به هم می‌رسند و فضا برای عبورتنها یک نفر کافی است. صفمان به ستون یک در میان دیواره پیش می‌رود و جریان آب روان‌تر شده است. تا ساعت‌ها صدای کرت کرت گام‌هایمان روی قلوه سنگ‌ها تنها صدایی خواهد بود که می‌شنویم. دره آرام آرام تاریک‌تر می‌شود. روز هنوز حوالی نیمه خویش است اما نور راهی برای رسیدن به دره ندارد.

هر از چند گامی چندین متر بالای سرمان تکه چوبی را می‌بینیم که از دو سو به دیواره‌ها گیر کرده و محکم به جا مانده است. نشانه‌ای است به جا مانده از آخرین باری که آب در دره بالا آمده است. شاید ماهی پیش تر، شاید دیروز، یا شاید ساعتی پیش آب بیش از ده متر بالای سرمان را در دره گرفته بوده است. کرت کرت گام‌هایمان در میان تاریکی و تنگی دیواره به ستون یک پیش می‌رود.

مسیر آن‌قدر پیچ و خم داشته که دیگر چیزی از جهت جغرافیایی‌مان نمی دانیم. سرگردان تنها راه پیش رو را دنبال می‌کنیم. اگر چشم را ببندیم و چندبار دور خود بچرخیم و چشم را باز کنیم از کدام طرف باید به مسیر ادامه بدهیم؟ نه، راهی هست. جهت حرکت آب را دنبال می کنیم. حالا جنس دیواره‌های دو طرف هم از همان قلوه‌سنگ‌هایی است که زیر پایمان است. قلوه‌سنگ‌های سفید و تمیز و شسته‌ای که با ملاتی از سیمان انگار در هم تنیده شده‌اند. موزاییکی طبیعی که تا ده‌ها متر بالای سرمان از دو طرف بالارفته‌است و به هم رسیده و سقفی بلند را بالای سرمان شکل داده و گاه گاهی از هم باز می‌شود تا یادمان باشد که هنوز روز است. روز از نیمه نیز برنگذشته است.

سرپرست ایست می‌دهد. می‌گوید نخستین دهلیز پیش رویمان است. اما پیش رویمانتنها مسیر اصلی است که ادامه دارد و گودالی از آب دست چپمان. نزدیک می‌رویم. شکافی پشت گودال است. پا در آب می‌گذاریم. تا کمر در آب می‌رویم و برخی‌مان هم دو دست به دیواره‌ها می‌فشاریم و از روی گودال رد می‌شویم. وارد شکافی می‌شویم که حالا اگر به بغل حرکت کنیم، دست‌ها از هم باز، سینه چسبیده به دیواره، باز هم به سختی می‌توان عبور کرد.

شکاف آرام آرام بالا می‌رود. پیچ‌ها تندی را می‌گذرد و چندین جا نگران آنانی که کمی درشت‌تر از دیگرانند می‌شویم. یکی از اعضا باز می‌گردد تا بیرون دهلیز منتظر بماند. دو حوضچه آب سرد یک و نیم متری را از سر می‌گذرانیم و بالا می‌رویم. من هنوز افسون مسیر اصلی در تنم جا خوش کرده است. از هیجان و رازآمیزی دهلیز ارضاء شده‌ام وبه خروجی دهلیز در مسیر اصلی باز می‌گردم. دوستانم از چند تنوره صعود خواهند کرد و من دقایقی چند را در تاریکی محض و تنگی دهلیز خلاف جهت بقیه از میان دیواره‌های سنگی دو طرفم پایین می‌خزم.

بیرون دهلیز طاهر ایستاده است. می‌نشینم. از کشمش و بادامی که همراهمان هست می‌خوریم و تصمیم می‌گیریم مسیر اصلی را ادامه دهیم. طاهر پیشتر مسیر اصلی را تا انتها رفته و هرچند که راهنمای اصلی نیست اما همراه و هم‌مسیری دوست‌داشتنی و مصمم است. با تنی خیس از آب مسیر اصلی را ادامه می‌دهیم. دیواره‌ها گاه فاصله می‌گیرند و گاه نزدیک می‌شوند. جا به جا اسکلتی از حیوانی، جانوری، پرنده‌ای، رمه‌ای روی زمین افتاده است.

حالا ساعت‌هاست که کرت کرت صدای قدم‌ها روی شن بی‌آن که ذره‌ای به آن خو بگیریم همراهمان است.دیواره‌ها گاهی از هم فاصله می‌گیرند و گاه باز به هم نزدیک می‌شوند. گاهی نوری بالای سرمان نیست و گاهی پرواز گرد عقاب‌ها را تماشا می‌کنیم. جایی حتی سبزی دشت شهیون را از همین پایین می‌توانیم تشخیص دهیم و ناگهان کسی فریاد می‌زند. سر بلند می‌کنیم. چوپانی است از بالای دره که ما را در میانه شکاف دیده است. با دست اشاره می‌کند که دره به جایی راه ندارد. مطمئنش می‌کنیم که می دانیم. دنبال چیزی می‌گردد که شاید در دره افتاده باشد. ما هم به خاطر فاصله زیاد و هم به دلیل لهجه غلیظش نمی‌فهمیم دنبال چیست اما به او اطمینان می‌دهیم که هر چه در راه ببینیم خبرش می‌کنیم. اما بر فرض که آنچه در پی آن است اینجا باشد. چگونه می‌خواهد بیاید پایین و آن را از ما بگیرد؟ یا ما باید از دیواره کاملاً عمود چند ده متری ریزشی صعود کنیم؟

به مسیر ادامه می‌دهیم. اسکلت پوسیده بره یا بزغاله‌ای پیش رویمان است. جریان آب تندتر شده و دیواره‌ها سفید و سنگی و تنگند. طاهر چندباری در دو سوی مسیر حفره‌هایی را نشانمان می‌دهد. دهلیزهایی است که هرکدام دنیایی دیگرند و ویژگی‌های خود را دارند. دهلیز کلاغ‌های نوک قرمز، دهلیز خفاش ها، دهلیز قورباغه‌ها و … مجموعاً ۹ دهلیز در مسیر هستند که خسرو برخی را پیموده و برخی هنوز باید پیموده شوند. حالا چند ساعت است که می‌رویم؟ کف دره کمی شیب مثبت می‌گیرد و آرام آرام بالا می‌رود. حالا دیگر از جریان تند اما کم عمق آب کف دره خبری نیست و دوباره روی‌ قلوه‌سنگ‌های خشک کف دره قدم بر می‌داریم. جمجمه بزی پیش رویمان افتاده است. طاهر سرماخورده و تنش سست است. من کمی جلوتر می‌روم. پیش رویم ناگهان موجی از آب می‌بینم.

از طاهر و خسرو شنیده بودم که انتهای این دره تنگ ناگهان به فضایی وسیع و باز می‌رسد و منظره‌ای شگفت و بدیع پیش رویمان خواهد گذاشت: رودخانه عظیم دز و آبی که در کناره ها لب پر می‌زند و دشتی که پیش رویمان گسترده است. اما حالا به باریکه آبی در دره رسیده‌ایم که باید برای عبور از آن تصمیم بگیریم. آب در کف دره سانتی‌متر به سانتی‌متر بالا می‌آید. با آبی که تا حالا در کف دره جریان داشت تفاوت دارد. مثل آب دریا با موجه‌های کوچک آرام پیش می‌آید و بعد با موجی رو به عقب پس می‌نشیند. هربار اما موجه ها پیش‌تر می‌آید. پا در آب می‌گذارم. طاهر سرماخورده است تأکید می‌کنم که منتظر بماند.

به فاصله ده قدمی من آب عمق می‌گیرد. لباس‌هایم را می‌کنم. آب تا کمرم می‌رسد. زلال است و تمیز و خنک و موجه‌های کوچک دارد. پیشتر که می‌روم عمیق‌تر می‌شود و پاهایم به زمین نمی‌رسد. یادم هست که راهنمایمان می‌گفت اینجا در ده دقیقه آب ده متر بالا می‌آید. جریان مد رودخانه دز است این آیا؟ هرچه خودم را پیشتر می‌کشم پیچ و واپیچ دره کمتر اجازه می‌دهد ببینم در ادامه مسیر آیا به پایان دره خواهم رسید یا نه؟

IMG_7132---cccبرمی‌گردم. طاهر را صدا می‌کنم. منتظر من است. فضا را برایش توصیف می‌کنم. ده متری به عقب بر‌می‌گردیم و از لبه موجه‌های آب فاصله می‌گیریم. ده دقیقه‌ای بحثمان به درازا می‌کشد که برویم یا نه. تصمیم‌گیری عاقلانه در طبیعت از مهم‌ترین عناصر طبیعت‌نوردی است.شاید یکی از سخت‌ترین بخش‌های هر سفری به طبیعت انتخاب بین رفتن و ماندن باشد. سخت است که خرد بر هیجان و غروری که تو را به رفتن وا می‌دارد غلبه کند.

روی دیواره‌های دو طرف که نیم متری از هم فاصله دارند شیبی بالا می‌رود که به سکویی طبیعی روی هر یک از دیواره ها می‌رسد. چوبی را بین دو دیواره محکم می‌کنیم و لباسمان را روی آن می‌اندازیم تا خشک شود. از سکو بالا می‌رویم و هر یک روی یک سکو استراحت می کنیم. زانوهای هردویمان به راستی نیازمند این استراحت هستند. وسوسه ادامه مسیر هنوز در تنمان است. همانگونه که دراز کشیده‌ایم چند دقیقه‌ای نمی‌گذرد که می‌بینیم آب تا پایین پایمان آمده و کفش‌هایمان که روی زمین است را می‌شوید و تا دقایقی دیگر لباسهایمان که از چوب آویزان است را خیس می‌کند و بالاتر می‌آید. با دردسر از شیب پایین می‌آیم، جوراب و کفشم را می‌پوشم و کفش طاهر را برایش روی سکو می‌گذارم. ماندنمان جایز نیست. زانوهایم یاری نمیکند. مسیر برگشت را در پیش می‌گیریم. به کمپ خواهیم رفت تا اگر بجه‌ها بازگشته‌اند ببینیم‌شان و اگرنه وقتی می‌آیند آنجا باشیم.

در مسیر برگشت دهلیزها را می‌شمارم و شیب پایانی مسیر را می‌گذرم. جایی می‌نشینیم تا غذایی بخوریم. ناگهان چیزی از بالا می‌ریزد.از جا می‌پریم. بی آنکه وسیله و غذایمان را برداریم کمی می‌دویم و فاصله می‌گیریم تا به بخش پوشیده دره برسیم. سنگ‌هایی، قلوه سنگ و درشت تر از بالای دیواره می‌ریزد. شاید بزی از لبه دره رد شده است. چند متر جلوتر باز از بالا سنگ‌هایی می‌ریزد که از آن ارتفاع بالای دره که می‌اید اگر روی سر کسی بیافتد مرگش حتمی است. برمی‌گردیم و سایلمان را بر می داریم. تپش قلبمان هنوز آرام نشده است.ساعتی بعد به دهلیز اول می‌رسیم و جریان آب که بسیار تند شده است را دنبال می‌کنیم. هوا آرام آرام تاریک شده و در تاریک روشنا کلاه ایمنی به سر و با کفش‌هایی خیس کرت کرت می‌کنیم و پیچ و خم دره را بر می‌گردیم.

گاه گاهی مناظر آشنا و نشانه‌هایی را می‌بینیم و دره تمام نمی‌شود .زانوهایم دچار ضعفی جدی شده‌اند. از طاهر فاصله دارم و هوا تاریک می‌شود. آب تندتر و بافشار بیشتر کف دره جریان دارد و من خلاف آن می‌روم. هر از گاه بالای سرم را نگاه می‌کنم که از میان دیواره‌های بلند دو طرفم آسمان آبی پررنگ غروب خوزستان پیداست و گاهی هم سقفی تاریک بالای سرم است و چوبی که آب ده‌ها متر بالاتر از سرمن برده و نگاهش داشته است. دو سویم گویی انباشت زمان است و اگر آدمیانی از هر دوره‌ای از تاریخ سر راهم پیدا شوند شگفت‌زده‌ام نمی‌کند. تصاویری شاهنامه‌ای از خیالم می‌گذرد. از جستجوی چشمه‌ای در سرزمین تاریکی گرفته تا پهلوانی که به نبرد دیوها می‌رود و شبی را در کنار اسبش سحر می‌کند. یا پادشاهی که فرزند پدری ستمکاره بوده و برای اثبات لیاقتش باید از میان دو شیر تاجش را بردارد و پدر سر به راهی دور و چشمه‌ای خیالی گذاشته است. اینجا بخشی از سرزمین‌های دیرین ساکنان ایران زمین است و چه بسا که زمانی بسیار دور ایرانی دیگری در همین مسیر پای گذاشته و مسحور ارواح این دره خیال‌ انگیز شده باشد. به دو راهی که می‌رسم شدت آب بیش از اندازه زیاد شده و پا در نیزارها می‌گذارم. مسیر میانه نیزارها نیز با سر و صدای پرندگان و حیواناتی که نمی‌شناسمدر تاریکی شب اسرارآمیزتر و پایان‌نیافتنی‌تر شده است. گاهی چیزی در میانه نی‌ها تکانی می‌خورد و خش و خشی می‌کند که برای لحظه‌ای برجا ثابت نگهم می دارد. تنهایی دره ارواح، تنهایی خیال‌انگیزی است. با گام‌هایی سریع بر زانوانی ناتوان مسیرم را تا کمپ دنبال می‌کنم.شیب را می‌بینم اما کسی را بر آن نمی‌بینم. صدا می‌زنم کسی نمی‌شنود. از شیب بالا می‌روم و از دور در لبه‌ای دور از شیب دوستانم را می‌بنیم که نشسته‌اند. فردا دوباره در بازگشت به دشت شهیون از میان دیواره های بلند دره سبز ارواح خواهم گذشت. تا ظهر که دوستانم قصد گشت و گذار بیشتر در ادامه مسیر سمت راستی دره را دارند من راه بازگشت را پیش خواهم گرفت و تمام سه ساعت راه بازگشت را با خود شاهنامه خواهم خواند و عقاب ها را نگاه خواهم کرد و به تماشای گل‌های زرد کوچکی خواهم نشست که بر بستر سبز دامنه‌های اطرافم غنوده‌اند. دره آماده نوروز است. فردا نیز، همچون امروز، روزی جاودانه در زندگی من خواهد بود.

۱-این گزارش واقعی است. برنامه پیمایش دره در اسفندماه ۱۳۹۱ توسط گروه کوه‌نوردی و طبیعت‌گردی نمونه و با سرپرستی خسرو مهین‌روستا برگزار شده است. به دره ارواح نروید.

۲- پیمودن مسیردره ارواح نیاز به توانایی جسمی بالا و گذراندن دوره های آموزشی فنی طبیعت گردی دارد. زانوی سالم، کفش مناسب، توان هشت ساعت و بیشتر کوله‌کشی روی مسیر شنی، توناایی تصمیم‌گیری عاقلانه و به دور از هیجان در بسیاری از نقاط دره، و آشنایی با مسیری که در آن پا می‌گذارید تنها بخشی از نیازمدی‌هایی هستند کهدر دره ارواح اهمیت حیاتی خواهد داشت.

۳- نبودن کلاه ایمنی روی سرتان به معنای مرگ حتمی خواهد بود. کلاه ایمنی را فراموش نکنید.

۴- در ابتدای ورود به دره تا دوراهی، زباله و بطری‌های پلاستیکی دیده می‌شود. طبیعت زباله‌دان ما نیست. زمین و محیط زیست را پاس بداریم.

۵- هشت ساعت پیاپی شنیدن صدای کرت کرت قدم‌ها روی شن با ده دقیقه آن تفاوت دارد. به فکر موسیقی خوب و گوشی های بهتر برای گوش‌هایتان در طول مسیر باشید. فراموش نکنید که تحت هیچ شرایطی نباید با موسیقی شهری خود سکوت دره را بیالایید و دیگران را از آن بی نصیب کنید. از گوشی‌هایی استفاده کنید که صدایی از آن‌ها بیرون نمی‌آید.

۶- دره ارواح در فصل گرم سال خشک و گرمای هوا بسیار آزارنده خواهد بود.سرسبزی های دره را نیز در فصل گرما از دست خواهید داد. در نیمه سرد سال نیز بارندگی و خطرات دره غیرقابل پیش‌بینی است وممکن است به قیمت جان طبیعت‌گردان تمام شود. فصل مناسب بازدید از هر منطقه را در نظر داشته باشید.

۷-مهم‌ترین نکته آن است که برای رفتن به دره ارواح راهنمای بسیار حاذقی باید همراهتان باشد. این بار منظور راهنمایان آموزش دیده گردشگری نیستند.به افراد محلی که نمی‌شناسید و مسیر را بلدند اما دوره های حرفه‌ای طبیعت‌گردی را نگذرانده‌اند نیز اطمینان نکنید. از سوی دیگر گذراندن دوره‌های آموزشی گردشگری برای راهنمایی این مسیر لازم است اما کافی نیست. یک بارندگی کوچک در بالا دست به سیلابی مرگ بار در دره منجر خواهد شد. راهنمایتان باید با اقلیم و شرایط آب و هوایی منطقه کاملاً آشنا باشد. مهم نیست که شنا بلد باشید یا نه. سیلاب با عمق بیش از ده متر و با دبی و سرعت بالا از آدمیانی که به دیواره‌های سنگی دو طرف بکوبد چیزی باقی نخواهد گذاشت که با آن شنا کنند.

۵ نظر

  1. سلام جناب بربر عزیز
    اگر امکانش هست برای حمایت از کالاهای تولید داخلی که تعدادی از جوانهای با غیرت این کشور شبانه روز برای تولید اونها تلاش کردند و گره از کار خیلی ها در کسب و کارشون باز میکنه لطف کنید و سایت ما رو لینک نمایید
    http://www.mahz.ir
    صنایع الکترونیک مهزیار
    یک دنیا ممنونم

  2. عااااااااااااااااااااااااااااااالی بود… چقدرز فضا رو خوب توصیف کرده بودی و نگرانی ات رو در عین حال هیجان از کشف یک جای تازه که متفاوت با جاهای دیگه است….چه خوب مخاطب باهات همراه میشد اما …دیوانه ای به خدا یا آدرنالینت بیش از حد استاندارده

  3. خیلی زیبا بود از اونجاهائی هست که ندیدنش حسرت داره خوشا به حال شما

  4. با سلام.من این هفته می خواهم بیامم اونجا دنبال یه همراه می گردم. […] شمارمه.

    • درود بر شما. الان زمان مناسبی برای بازدید از دره نیست. دلایلش به روشنی در همین متن توضیح داده شده است. نیمه اسفند هر سال راهی دره می‌شوم که اگر دوست داشتید می‌توانستید به من بپیوندید

دادن پاسخ به زهره لغو پاسخ

ایمیلتان منتشر نمیشود

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

رفتن به بالا