خانه > نوشتار > ببین

ببین

« ببین. لای چشم هات بعضی وقت ها یک رودخانه سنگدلی انگار جاری می شود از این کنارها که نگاه م می کنی، دیده ای؟ نگویی دیوانه شده ام؟ اما وقتی یکی از ما دو تا مُرد من چشم هات را نمی گذارم دفن کنند. آن قدر نگه شان می دارم تا بتواند هدایت که نقاشی شان کند. بیچاره در حسرت شان ماند و نماند…» و قهقاه زننده ی خنده ی سرد آزار دهنده ات را سر می دهی و من …

پاسخ بدهید

ایمیلتان منتشر نمیشود

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

رفتن به بالا