«بر ویرانههای خدایان» از اولین جمله پتکش را میکوبد و با هر جمله ضرباتش فرود میآید؛ حس حضور در مکانهای داستانش ــاز تالارها و چاههای سنگی گرفته تا بازار روز و نیزارهای نمناک و ارابههای مرگـــ دل خواننده را میلرزاند و نفسش را بند میآورد.
باز کردن این کتاب قدم گذاشتن در سرزمین خدایان است؛ خدایانی رو به افول ــیا حتی مردهــ که آدمها را در بندهای خود نگاه داشتهاند؛ در داستانهایی که از دورترین فجایع تاریخی تا امروز (روزهای تماس تصویری، هک، ردیابی) خواننده را با خود همراه میکند. داستانهایی که آدمها را در موقعیتی اساطیری ــو توأمان کافکاییــ در مقابل آیینها، رازها، خطاها و دروغهای آدمها میگذارد و با روایتی چیرهدستانه هراس را به زیبایی و زیبایی را به وحشت بدل میکند. هر صحنه سرازیری خطرناکی است که از پس تصاویری زنده و تاریک پرسش میآفریند. پرسشهایی دربارۀ هویت، وظیفه و هرآنچه بهجا میماند: پسری که همسرش را دزدیدهاند و سعی در یافتنش دارد، از میان هزارتوهای تیره به چاهی میرسد که در حفرههایش معتادان و گورخوابها آتش روشن میکنند؛ پسربچهای که هممدرسهایاش گم شده برای یافتنش به خانۀ پیرزن تنهایی میرود که همه از او میترسند؛ و دبیری عیلامی که در هنگامۀ حملات آشوربانیپال به شوش، در هزارتویی زیرزمینی با جنازۀ شاه تنهاست، میباید پیکر شاه را به جزیرۀ جاودانگان برساند یا خود و سرزمینش را نجات بدهد. و درست سر همین بزنگاههاست که صدای خدایان، صدای درون ما، خاموش میشود و تنهایمان میگذارد.
«بر ویرانههای خدایان» مجموعهای از چهار داستان بلند است که مسعود بُربُر نوشتن آنها را در سال ۱۳۹۹ به پایان برده و انتشارات کنار آن را در سال ۱۴۰۴منتشر کرده است.
مسعود بُربُر Masoud Borbor
