«ادبیات علیه استبداد» ترجمه بیژن اشتری است از کتاب پیتر فین و پترا کووی با عنوان اصلی «The Zhivago Affair: The Kremlin, the CIA, and the Battle Over a Forbidden Book» که نشر ثالث منتشر کرده است. علیرغم اینکه اغلب از تغییر نام کتاب به دست مترجم ناخشنودم و بیشترگاه اعتراضم را هم به آن اعلام میکنم اما عنوان ترجمه این کتاب بسیار گویاست.
کتاب روایت مستند زندگی بوریس پاسترناک است از زمانی که آغاز به نوشتن رمان «دکتر ژیواگو» کرد، و از همان زمان تحت فشار و آزار حکومت سوسیالیست و تمامیتخواه شوروری قرار گرفت تا خیلی بعد و دردسرهایی که انتشار کتاب و جایزه نوبل برای او به دنبال داشت و حتی بعدتر.
«پاسترناک شروع کرد به نوشتن رمان دکتر ژیواگو بر روی کاغذهای سفید نقشداری که زمانی روی میز تحریر یک مرد مرده قرار داشت. این کاغذها هدیهای بود از جانب بیوه تیتسیان تابیدزه، شاعر گرجی، که در ۱۹۳۷ دستگیر شکنجه و اعدام شده بود. پاسترناک وزن احساسی این کاغذهای سفید را حس میکرد.»
او تا این لحظه در سرزمینش شاعری نامدار و محترم به شمار میرفت و از همین لحظه باید چشمبهراه انواع آزارهای دولتی و حتی ناسزاهای مردمی میبود اما در این مسیر، سرسخت و البته هوشمند پیش رفت و کتاب، از این رو روایتی است همچون یک رمان خواندنی با شخصیتی جنگنده که در فراز و نشیب و پیچ و خمهای رویدادهای جهانی و نبرد دستگاههای امنیتی درگیر شده است اما نقشش را خود تعریف میکند و مهره کسی نیست.
جالب آنجاست که تک تک جملات و واقعیتها و رویدادها و حتی گفتههای کتاب با پانویسی به منبعی ارجاع داده شده اما چیدمان همه اینها به نحوی است که کتاب همچون رمانی خوشخوان و هیجانانگیز و ورقبرگردان پیش میرود. موضوعی که از همان سطرهای آغزین کتاب هم پیداست:
«گلولهها نمای بیرونی خانه پاسترناک را، در خیابان والخونکا در مرکز مسکو، سوراخ سوراخ کردند، از پنجرهها گذشتند و در زیر سقفهای گچی خانه فریاد کشیدند. تیراندازیها در ابتدا محدود و جزئی بود، اما به تدریج به جنگ خیابانی تمام عیاری تبدیل شد و تمام محله را دربرگرفت.»
از ویرجینیا وولف در کتاب «سواد روایت» و در فصل «حقیقت و روایت» نوشته اچ. پورتر ابوت، ترجمه رؤیا پورآذر و نیما م. اشرفی نقل شده است: «آدم حس میکند یا باید واقعیت بنویسد یا داستان. قوهی خیال نمیتوان همزمان در خدمت دو ارباب باشد.»
به نظر میرسد این بار خانم نویسندهی تجربهگرا، قدم در سنتگرایی گذاشته باشد چرا که اکنون به جرأت میتوان گفت روایتهای داستانی مستند/واقعی به خوبی جای خود را پیدا کردهاند و این البته چندان تازه هم نیست. زمانی که ارنست همینگوی «تپههای سبز آفریقا» را نوشت و منتشر کرد هنوز ویرجینیا وولف زنده بود و همینگوی در آغاز کتابش آورده بود:
«شخصیتها و حوادث این رمان، بر خلاف بسیاری از رمانها، خیالی نیستند. هر خوانندهای که نتواند در آن علاقه عاشقانه کافی پیدا کند، حق دارد هر نوع علاقه عاشقانهای را که موقع خواندن کتاب دم دست داشته باشد، در آن جای دهد. نویسنده کوشیده است کتابی مطلقاً واقعی بنویسد تا بفهمد توصیف یک سرزمین و شرح فعالیتی یک ماهه، در صورتی که دقیقاً عرضه شود، میتواند با اثری تخیلی رقابت کند یا نه.»
از آن زمان تا کنون آثار روایی مستند بسیاری منتشر شده و نظریهپردازان بسیاری به بررسی رابطه واقعیت و خیال در روایت پرداختهاند. (والاس مارتین در کتاب «نظریههای روایت» فصلی مختصر را به این موضوع اختصاص داده و نظریات مختلف درباره این موضوع را گردآوری کرده است). این رویکرد به ویژه در دهههای اخیر رونقی دوچندان پیدا کرده و البته هر کدام از روایتها جا و نسبت خود را با واقعیت جستهاند. جولین بارنز در کتابش «هیاهوی زمان» که به زندگی شوستاکوویچ آهنگساز پرداخته، اگرچه به زندگی واقعی او پایبند بوده اما اثری کاملاً داستانی ادبی آفریده است و نادژدا ماندلشتام در «امید علیه امید؛روشنفکران روسیه در دوران وحشت استالینی»، به سویههای مستند روایت نزدیکتر شده است.
در این میانه، «ادبیات علیه استبداد» را به جرأت میتوان یکی از خواندنیترینها دانست به ویژه آنکه به روشنی مردهشوخانهای که چپجماعت به اسم بهشت اما همچون دامی برای انسانیت پهن کردهاند را عیان میکند و افزون بر جذابیت نفسگیر روایت کتاب، همین موضوع هم قطعاً در انتخاب آن به عنوان کتاب سال ۲۰۱۵ نشریات واشینگتن پست، ساندی تایمز، نیوزدی، تلگراف، اسپکتاتور و … نقش داشته است.
شما درباره رابطهی میان روایت، داستان و واقعیت چه میاندیشید؟ در این باره بیشتر بنویسیم.
راجع به همه چیز حرف زدید غیر از خود کتاب.