مسعود بُربُر، همشهری- همه ما از مهماننوازی ایرانیان شنیدهایم و بسیاریمان نیز در گوشه گوشه ایران آن را تجربه کردهایم اما حالا سمیرا فلاح و محمدرضا افشاری، زوج جوان ایرانی، تصمیم گرفتهاند این مهماننوازی را در سفری ۴۰ روزه به دور تا دور ایران، روی خط مرزی از نزدیک مشاهده و ثبت کنند.
البته زوج جوان مسافر تجربه سفرشان بسیار است و پیش از این نزدیک به نیمی از همین مسیر را پیمودهاند و باعبور از نوار ساحلی دریای مازندران، مرز جلفا و رود ارس، بخش عمدهای از مسیر مرزی غرب کشور و خط ساحلی خلیح فارس و دریای عمان را پیمودهاند. با این حال آنچه به انجام این سفر مجابشان کرد نه فقط تجربه بالای مسافرت که خاطرات شگفتانگیزشان از مهماننوازی ایرانیان بود.
سراپا در گِل
سمیرا فلاح اتفاقی که برای خود او در چابهار رخ داده را دلیل اصلی برنامهایرانگردیشان میداند؛ «با همکارم مهمان منطقه آزاد چابهار بودیم. برای بازدید از کوه گِلفشان رفته بودیم و دوستانی از همان منطقه هم با ماشین شخصی اسکورتمان میکردند که همسران برقعپوششان هم در ماشین بودند. به گلفشان که رسیدیم آنجا ۳ تا خانم برقعپوش بودند که من خواستم ازشان در کنار کوه گلفشان عکس بگیرم. لحظه گرفتن عکس زیر پای من خالی شد و تا گردن در گل فرورفتم! اتوبوس بسیار تمیز و صفرکیلومتری وسیله سفرمان بود که راننده آن نمیپذیرفت من با آن وضعیت سوار شوم. سرانجام من را نایلون پیچ کردند و سوار شدم.» در بخشی از مسیر، یک ماشین جلویمان پیچید که چند خانم در آن بودند. از اشارههایشان فهمیدم که با من کار دارند. اصلا در وضعیتی نبودم که بتوانم پیششان بروم. چندبار به راننده گفتند و من درخواستشان را رد کردم، تا اینکه یکیشان برقعش را کنار زد و گفت که بیا و من به احترام این کارش رفتم. شال و پیراهن و خلاصه یک دست لباس کامل سوزندوزی شده به من دادند و من هم با تصور اینکه همراهان اسکورتمان هستند تنها تشکری کردم و لباس را پوشیدم. بعدا فهمیدم که این چند خانم همراه ما نبودند و درواقع غریبههایی بودهاند که با دیدن وضعیت من این لباس را برای من هدیه آوردهاند؛ لباسی که بعدتر فهمیدم بیش از ۵۰۰هزار تومان قیمت دارد.»
مرز همیشه برای من آرزو بود
بانوی جوان قشقایی، درباره انتخاب خط مرزی بهعنوان مسیر سفرشان توضیح میدهد: «طی کردن مرز ایران بهخودی خود برای من همیشه جذاب بود، حتی قبل از تاهل تصمیم داشتم این سفر را بهعنوان یک رکورد برای خودم داشته باشم و برایش برنامهریزی میکردم. بعد که با محمدرضا ازدواج کردم تصمیم دونفرهمان جدیتر شد؛ یعنی سفر به مرزهای ایران از یک آرزوی زودگذر در دوردستهای ذهن، تبدیل شد به موضوعی که بهطور جدی به آن نگاه کردیم. در نشستی که با آرش نورآقایی [راهنمای سرشناس گردشگری کشور و ایدهپرداز طرح یوز روی پیراهن تیم ملی] و دوستان راهنمای دیگر داشتیم، تصمیم گرفتیم که محتوای این سفر را پربارتر کنیم و در کنار پیمودن مرزهای ایران بتوانیم اتفاقات خوبی را هم رقم بزنیم».
محمدرضا، مرد جوان شیرازی نیز درباره این اتفاقات خوب اینطور توضیح میدهد: «خبر داشتیم که پروژه ثبت مهماننوازی بهعنوان میراث ناملموس ایرانیان را پیش میبرند. تصمیم گرفتیم در این سفر مستندات آن را گردآوری کنیم تا سفرمان نقشی در این پروژه داشته باشد. علاوه بر اینکه قرارشد مهماننوازی را از نزدیک ببینیم و مستنداتش را گردآوری کنیم. بنا را بر آن گذاشتیم که بهعنوان یک نوع رفتار مسئولانه در سفر به معرفی گونههای نادر زیستی ایران به مردم نقاط مختلف کشور بپردازیم و تا جای ممکن آگاهی آنان را در این مورد افزایش دهیم. با اضافه شدن این دو موضوع بود که سفرمان هدفمند شد».
به گفته خانمفلاح در همان نشست اول شعار «ایران؛ مرز مهماننوازی» توسط آرش و محمدرضا برای این پروژه انتخاب شد. قرار شد این زوج جوان ایرانی به نقاط مرزی ایران که میروند مهمان خانوادهها شوند و سنت تکریم مهمان و آداب آن را آنطور که در سفرنامههای کهن هم آمده از نزدیک ببینند و شیوههای خاص مهماننوازی ایرانیان را در گوشهگوشه کشور مستند کنند.
سمیرا در مورد اینکه چگونه با این آداب روبهرو خواهند شد، میگوید: «با بخشی از این سنتها از راه مطالعات پیش از سفر آشنا میشویم. بخشی را هم تلاش میکنیم در قالب پرسشهایی غیرمستقیم و ناملموس درباره خاطرات خانوادهها از مهمانهای گوناگونی که تاکنون داشتهاند گردآوری کنیم؛ مثلا پیش از این یکبار در جزیره قشم بهطور سرزده و ناخوانده و درواقع کاملا ناگهانی، تعارف یک خانواده را پذیرفتیم و به قول معروف سر میـزبانمان هوار شدیم. بعد صاحبخانه هنگام غذا گفت که برایتان «هواری» پختهام. و مهمان هواری اسمی بود که مردم آنجا برای مهمان ناخوانده و غذایی که برای او آماده میکنند انتخاب کردهاند».
محمدرضا با تأیید حرف همسرش میگوید: «ما دقیقا دنبال این هستیم که همین مفاهیم را مستند کنیم. ببینیم مردم ما، قومیتهای گوناگون ما، وقتی یک غریبه سر سفرهشان میرود چه ادبیاتی برای او بهکار میبرند. مرزهای ایران سرشار از این تنوع قومیتی است. ما در مرزها بلوچ، ترکمن، آذری، عرب، کرد، لر و… را خواهیم دید و در گفتوگو با پیرترهایشان ثبت میکنیم چه چیزی از مهمانانشان برایمان تعریف میکنند».
یک اتفاق جمعی با حضور همه راهنمایان گردشگری
«ما درواقع میخواهیم گونههای نادر زیستی، بهویژه یوزپلنگ ایرانی را به مردم معرفی کنیم. سفرنامه ما از زبان چیتبال نوشته میشود و در هر خانه لوحی هم از طرف چیتبال بهعنوان سپاسنامه به صاحبخانه داده میشود که به مهر سرپنجه چیتبال هم مزین است. چندین پیکسل زیستتوپ هم میبریم که به مردم بدهیم.»
سمیرا و محمدرضا تیشرتهایی هم دارند که تصویر اینگونههای درمعرض خطر رویشان چاپ شده است و شعار «ایران؛ مرز مهماننوازی» هم در میان نقشه ایران بر پشت این تیشرت نقش بسته است. هرچند که تأکید میکنند از هرگونه اتفاقات خواسته و ناخواسته در این سفر استقبال میکنند اما خودشان هم برنامههایی برای سفر دارند؛ «در ایلام قرار است با یک مدرسه هماهنگ کنیم که این بچهها در زمینه محیطزیست آموزش ببینند، با گونههای مختلف خودمان و کشورهای دیگر که در معرض خطر انقراضند آشنا شوند و درباره یوز ایرانی صحبت کنیم. همه اینها برای این است که این بچهها به نوعی با طبیعت آشتی کنند و شناختی درست از آن داشته باشند. به هرکدامشان هم بادکنک سفیدی که نشانگر پیام صلح و دوستی است خواهیم دادیا مثلا در جزیره هرمز قرار است با بچههای خاکنگار، فرش عظیمی از جنس خاک به شکل لاکپشت پوزه عقابی درست کنیم که گونه نادر در معرض خطری است که زیستگاهش همانجاست؛ یعنی در واقع همه اینها یک اتفاق جمعی است با حضور راهنمایان گردشگری همه استانها چرا که خیلی محتمل است که راهنمای گردشگری استانها ایدههای بهتری برای ما داشته باشند و ما حتما از آنها استقبال میکنیم. به همین دلیل هم بود که با راهنمایان استانها نشستی داشتیم و تعدادی از بچهها هم در طول کار، برنامه ما را میبینند و رویدادهای مختلفی را شکل خواهیم داد.»
هرلحظه ممکن است اتفاقی بیفتد
سفر به نقاط مرزی هم مثل هر سفر دیگری نگرانیهای خاص خودش را دارد. محمدرضا درباره نگرانیهایشان در این سفر میگوید: «ما در این سفر بهطور واقعی دل به جاده سپردهایم. بهدلیل نگرانیهای مختلفی که داشتیم تلاش کردیم با یکسری نهادهای مربوط هماهنگیهایی انجام دهیم اما پیچیدگیها و نامهنگاریهای نهادهای اداری آنقدر زیاد بود که قیدش را زدیم. تصمیم گرفتیم از ظرفیت بچههای خودمان استفاده کنیم و به این ترتیب راهنماهای محلی در این سفر راهنمای افتخاری ما خواهند بود». سمیرا تأکید میکند: «تجهیزاتمان در حد وسعمان و تا حد امکان روزآمد است. GPS و راهیابمان روزآمد و آخرین نسخههای راهیاب همراهمان است اما به هرحال گرمای ناحیه جنوب پیشبینیناپذیر است و ممکن است مسئلهساز باشد.
خودرویمان را قبل از سفر از هر جهت آماده کردهایم اما به هر حال ماشین است و هر لحظه ممکن است اتفاقی بیفتد و ما در نقاطی هستیم که شاید در بسیاری از آنها هیچ یک از اپراتورهای تلفنهمراه پوشش شبکه نداشته باشد. جز اینها شاید بتوان گفت که مسئله دیگری مطرح نیست چرا که به هر حال ما راهنمای گردشگری هستیم و برای سفر آموزش دیدهایم و این نوع سفر برایمان چندان پیچیده نیست. تنها مسائل پیشبینی نشده مطرح است که به هر حال الان جز حس خوشحالی قبل از سفر چیز دیگری در کار نیست». حسی که البته شاید دلایل دیگری هم داشته باشد. سمیرا و محمدرضا مدتهاست که با هم سفر نرفتهاند. یک دلیلش این است که در فصل سفر تقریبا ۳ روز آخر هرهفته را هر کدام تور داشتهاند و چون سلیقه مدیریتیشان در سفر کاملا با هم متناقض است هیچ توری را با هم نمیگیرند؛ «من خیلی به اصول تور قانونمندم و در مورد همهچیز سختگیرم. اما محمدرضا روحیه آرامتر و سادهگیرتری دارد و در شرایط خیلی بحرانی طوری عمل میکند که من اصلا نمیتوانم تحمل کنم! به هر حال الان من اغلب برنامههای داخلی چند روزه دارم که طولانیترینش نوروز همین امسال بود که ۱۸ روز در سفر بودم . محمدرضا بیشتر تورهای ورودی دارد و راهنمای مسافران خارجی بازدیدکننده از کشور است.»
مشکلات زوج تورلیدر
و این، همه مشکلات زندگی یک زوج راهنمای گردشگری نیست؛«اگر عاشق این شغل نباشیم نمیتوانیم در آن دوام بیاوریم. واقعا راضی کردن ۴۰ نفر با سلیقههای مختلف در یک سفر دشوار است. ضعف امکانات در مقصد و عدمرضایت مسافر همه نهایتا به دوش تورلیدر گذاشته میشود. در تور قشم اخیرم من عملا در هتل بهعنوان گارسون و صندوقدار و پذیرش کار میکردم . در هتل ۴ ستارهای که داشتیم شناسنامه مسافران مرتب گم میشد و من ناچار بودم خودم مدارک را بگیرم و سند بزنم و در صندوق هتل بگذارم! روزهایی هم بود که هتل حتی نمیدانست کدام اتاقش خالی است و من از ظهر تا شب یکی یکی در اتاقها را میزدم تا ببینم کدام خالی است تا مسافرانم معطل نشوند یا مثلا در شرایطی که دریا توفانی میشد مسافران نمیتوانستند بپذیرند که در این وضعیت امکان تماشای دلفینها اصلا موجود نیست و این هم باعث نارضایتیشان میشد.» با همه این دشواریها زوج جوان مسافر تأکید میکنند که امیدوارند بتوانند مسیرهای تازهای برای گردشگری ایران بگشایند و برای این کار تلاش میکنند تا در کل مسیر همه نکات مهم را ثبت کنند؛ از جاذبهای که در یک نقطه دوردست مرزی فراموش شده است تا فاصله پمپ بنزینها و دیگر موارد ضروری اینچنینی؛ مسیری که شاید با نام سفر آنها ثبت و ماندنی شود: «ایران؛ مرز مهماننوازی».
ایران؛ مرز مهماننوازی
زوج راهنمای گردشگری قراراست بهمنظور جمعآوری مستندات و مشاهدات عینی مهماننوازی بهعنوان یک هویت فرهنگی ایرانی و همچنین معرفی برخی از گونههای درمعرض خطر انقراض بهعنوان یک مسئله زیستمحیطی جهانی، خط مرزی ایران را در بازه زمانی ۴۰روز طی کنند. سمیرا فلاح و محمدرضا افشاری به همراه عروسک چیتبال بهعنوان نماد تنوع زیستی در معرض خطر و همچنین ناظر آداب و رسوم اصیل ایرانی، از ۱۶ استان مرزی با شعار «ایران؛ مرز مهماننوازی» بازدید خواهند کرد. این شعار روی لباسها، خودرو و نمادهای همراه این دو مسافر جوان درج شده است.
—-
زیستتوپ
زیستتوپ نام توپی است که پس از درج لوگوی یوزپلنگ روی پیراهن تیم ملی بهمنظور نشان دادن حساسیت و علاقهمندی ایرانیان به تنوع زیستی در دنیا توسط محمد کبریا در قالب برنامههای «کارگروه حمایت از حضور یوزپلنگ آسیایی در جام جهانی برزیل» طراحی شد. این توپ، اردیبهشتماه امسال به مناسبت روز جهانی تنوع زیستی با حضور نمایندهای از سازمان ملل، معاونین سازمان حفاظت محیطزیست، مدیرعامل انجمن یوزپلنگ ایرانی، مدیر پروژه حفاظت از یوزپلنگ آسیایی، نماینده فدراسیون فوتبال و آرش نورآقایی(ایده پرداز حضور یوزپلنگ روی پیراهن تیم ملی) رونمایی شده بود. «زیست توپ» در مراسم بدرقه تیم ملی فوتبال به جواد نکونام تحویل داده شد تا طبق هماهنگیهای انجام شده، در روز مسابقه تیمهای ملی ایران و آرژانتین توسط جواد نکونام، کاپیتان تیم ملی ایران، به لیونل مسی، کاپیتان تیم ملی آرژانتین اهدا شود.
چیتبال
چیتبال بخشی از یک پروژه محیطزیستی برای حفاظت از یوزپلنگ آسیایی است. چیتبال عروسکهایی به شکل و نماد ۲یوزپلنگ نر (به نام کوشکی) و ماده (به نام دلبر) هستند که امروزه جدا از هم و بهعنوان نماد گونه درمعرض خطر یوزپلنگ آسیایی شناخته میشوند. در جریان حضور تیم ملی فوتبال ایران در جام جهانی ۲۰۱۴، طرحی از یوزپلنگ آسیایی بهعنوان یکی از گونههای نادر و در معرض خطر روی پیراهن تیمملی نقش بست. چیتبال در بستر همین جریان متولد شد و به همین دلیل این نام تلفیقی است از چیتا (ترجمه یوزپلنگ) و فوتبال ( Cheetah + football = Cheetball ).
فرق چیتبالها در رنگ چشمهایشان است؛ رنگ چشم چیتبال دلبر قرمز و رنگ چشم چیتبال کوشکی سبز است. کوشکی و دلبر یک جفت یوزپلنگ آسیایی هستند که هماکنون در اسارت و در ۲ مکان مختلف دور از هم نگهداری میشوند.
کوشکی نر در حصاری به وسعت ۱۲ هکتار در پناهگاه حیاتوحش میاندشت در ۱۰ کیلومتری شرق جاجرم در شرایط نیمهاسارت نگهداری میشود. یک شکارچی به نام کوشکی این یوزپلنگ را که در آن زمان یک توله بود به سازمان محیطزیست هدیه داد. کوشکی پس از نگهداری یکساله در پارک پردیسان تهران به منطقه حفاظتشده میاندشت فرستاده شد.
دلبر ماده در سال ۱۳۹۰ در منطقه توران به دام افتاد و در حال حاضر در پارک ملی توران در محیط فنسکشی شده، نگهداری میشود. دلبر در حال حاضر با خرگوش زنده و گوشت گوسفند تغذیه میشود. پیش از دلبر و کوشکی، آخرین یوزپلنگ آسیایی در اسارت ماریتا نام داشت که در سال ۱۳۸۲ در پارک پردیسان تهران درگذشت.
ماموریت چیتبالها این است که مردم ایران و جهان را با تنوع زیستی و همچنین گونههای در معرضانقراض آشنا کنند. چیتبالها سفر میکنند و سفرنامه مینویسند. آنها قرار است به همه جای ایران و جهان سفر کنند و پیام محیطزیستیشان را به ساکنان دنیا برسانند. درضمن منظورشان از ساکنان دنیا، فقط آدمها نیستند، جانورها، گیاهان و حتی بیجانها هم هستند. ماحصل این سفرنامهها در محیطهای مجازی ثبت خواهد شد. چیتبال بهزودی به نمادی برای گردشگران و طبیعت دوستان تبدیل میشود.
—-
پانویس: سفرنامه سمیرا و محمدرضا را اینجا بخوانید.