خانه > نوشتار > در جستجوی روایت پنهان > در جستجوی روایت پنهان: بوی چوب خیس خورده

در جستجوی روایت پنهان: بوی چوب خیس خورده

باغ خانوادگی مادرم، دوباغچه بود. نیمه بالایی درختان گیلاس و گوجه سبز و سیب قندک و سیب گلاب بود و نیمه پایینی انگور. انگور سیاه، که همه می گویند، برای ما انواع زیادی از انگور را شامل می شد که یک نوع آن انگور شانی بود در همان باغ و نوعی انگور سفید بود (بهتر بگویم سبز که کمی زرد می شد) و مهدی خانی نام داشت ( یا به گویش محلی “میتی خانی” ). انگور عسکری و کندری هم  آن درشت های ترد صورتی بود که من دوست داشتم. وقت بارگیری که می شد من با تیغ اره و اره (دست بالا پنج ساله شاید بودم) به جان شاخه های خشک و میخ های تن جعبه ها می افتادم که حکم بهترین بازی را برایم داشت و جعبه هایی از تخته ی تر و تازه که باید حسابی آبش می دادیم تا خوب خیس می خورد؛ بعد با برگ همان نوع انگور توی آن را، هم کف جعبه و هم دور جعبه، با برگ می پوشاندیم. انگورها را توی این ظرف دلنشین می چیدیم پُر، و روی آن را دوباره با برگ می پوشاندیم تا برود برای فروش. آن جعبه ها بویی داشت…
امشب بارانی حسابی بارید هم در تهران و هم در کرج. روبروی خانه ما باغی هست بسیار زیبا و بالاتر از آن هم دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران. با لادن آن قدر هوا خوب بود که بالاتر رفتیم و مسیر کنار دانشکده را پیاده برگشتیم از کنار درختان و بوی برگ و باران و جای جایی هم دست و تن و صورتی با برگهای خیس ِ باران آشنا کردیم. بویی بود که چیزی از بوی آن جعبه ها و آن جهان داشت.
چگونه با واژه می توان این ها را برساخت، زنده کرد. یا چگونه با واژه ها چیزی ساخت که نه همان را اما چیزی به همان زندگی و با همان غلظت وجود در ذهن دیگری برسازد. بخش بزرگی از پرسش بنیادینِ چگونگی آفرینش جهان داستانی برای من همین است.

یک نظر

  1. من بوی انگور ها یادم نمیاد،
    اما تا وقتی پدرم بود، انگور ها هم بودند.

    یه انگور کوچیک و ساده، چقدر تعبیر میتونه داشته باشه برا هرشخص. ولی انگور همون انگوره و باغ همون باغ O_o

پاسخ بدهید

ایمیلتان منتشر نمیشود

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

رفتن به بالا