چندباره باید، یا شاید، می توان نوشت و هر بار جهانی دیگر آفرید و افقی تازه گسترد. ته مانده ی آب لیوان را روی موزاییک پای پنجره می ریزم و با انگشت هام در آن نقش می زنم. سال ها مانده تا نوشتن بیاموزم و توی تاقچه ی پنجره که خیلی هم پایین است جای می گیرم.
آب روی خط وسط دو موزاییک راه ش را پی می گیرد و تا تن سبز رنگ دیوار می دود. بوی گچ خیس خورده ی دیوار بلند می شود. چه جور رنگی بوده نمی دانم. اما سبزش را زنده ی زنده به یاد دارم. انگشت خیس م را به تور سفید و کهنه ی پشت پنجره که می زنم خاک ش بلند می شود. بوی خاک توی بینی م چرخ می خورد و سرفه می کنم.
آن طرف تور، توی ایوان، آب غوره می گیرند. بوی غوره و چوب سبز و پوسته ی بافته ی تن ِ “مو”، پشه نیست که رد نشود از تور. توری آشپزخانه هم که سیمی بود و سیاه شده بود بوی پفک و کامک دکان “مش محرم”را به اندازه خودش که به خودش می گرفت، مانده را رد می کرد برای من. مش محرم دانه های چرتکه اش را بالا می داد و پایین می زد و من هیچ وقت خواستن ِ چرتکه یادگرفتن را پی نگرفتم.
باید دوباره نوشت. پرده سفید روی کمد دیواری ِ اتاق ِ آن سوی راهرو که خیلی دورتر مانده، نمی ماند اگر دستگاه آپارات فیلم دایی حمید یک روز آن جا نیامده بود.
پیچ و تاب های شاخه انار توی حیاط که به گل های چرمین سرخ و پرچم ها می رسید می رود تا همین که باید هزارباره نوشت. هربار جهانی تازه آفرید و روایتی دیگر، برای ساختن جهانی دیگر جست. باید دوباره نوشت.