یک چیزی شبیه درد لای شقیقه هام لَه لَه می زند. نگاه م گیج، سُر می خورد به اطراف: انبر، قند، cd های ولو، هیتر، و دو اسپیکر که دو روزی هست یک cd را هی و هی زمزمه می کنند متوالی. مورچه ها کف اتاق دل می جوند. بوی جنازه توی اتاق وول می خورد. عکس های کج و کوله ی روی دیوارها، توی چشم هام نقب می زنند. چارلی چاپلین می رقصد. بدبخت ها هم نگاه می کنند، با لبخند های بی مزه ی بی هویتی روی لب هاشان. چرخ دنده های سیاه و سفید، پنجره ها را هورت می کشند لای خودشان، و من توی عکس چاپلین شنا می کنم. با دست هام بدبخت ها را کنار می زنم. عقب می کشم شان، و می روم جلو. نگاه های من دنبال چه می گردند؟