صد روز، سیصد روز، سیصد و شست و پنج روز، هزار و سیصد و شست و دو سال صبر کردم تا آمدی. یک سال شاید ماندی و نماندی…
می دانی مدت هاست برای تو ننوشته ام. مدت هاست که نوشته هام طعم درد عاشقی نمی دهند. مدت هاست «گوربافی» ، «گوریده بافی» ، کرده ام. شوریده ام اما. شوریده بوده ام. شوریده ی یک عکس و یک صدا و صدهزار خاطره ی همیشه زنده ی زنده که بر باد رفته اند، جاودانه اند اما… کاش می شد دوباره باغچه… کاش می شد صدای پاهات… همیشه میون قابِ… کاش می شد اما… این مرام روزگاره…